هر کس برای توبه مصمم نمی شود
با صد هزار موعظه آدم نمی شود
امروز اگر که فرصت توبه هدر دهیم
فردا همین مجال فراهم نمی شود
هر کس برای توبه مصمم نمی شود
با صد هزار موعظه آدم نمی شود
امروز اگر که فرصت توبه هدر دهیم
فردا همین مجال فراهم نمی شود
در سینه مانده آهم , خیلی دلم گرفته
خسته از اشتباهم , خیلی دلم گرفته
بر نفس خود اسیرم , از شرم سر به زیرم
از بس که رو سیاهم خیلی دلم گرفته
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار می کنم دلم احیا نمیشود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید
شبیه پیر کنعان نه… که من یوسف دو تا دارم
غم معصومه را دارم, به دل شوق رضا دارم
از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم
در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم
علت روی زمین ریختنم معلوم است
اثر زهر به هر عضو تنم معلوم است
جگرم سوخته از زهر… تنم می سوزد
لخته های جگرم در دهنم معلوم است
از غصه سرتاسر شدی این چند ماهه
دلتنگ پیغمبر شدی این چند ماهه
وقتی شنیدی دست من را صبر بسته
یک پارچه حیدر شدی این چند ماهه
فانی ام… آغاز و پایانی ندارم جز خودت
غیر مقدورم که امکانی ندارم جز خودت
سال ها محتاج نانم از تنور خانه ات
از کسی در سفره ام نانی ندارم جز خودت
غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش… صدایش… گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد