قد کشیدم

قد کشیدم زیرِ این بیرق..شدم حالا چنین
بعدِ عمری..راندن نوکر؟!..شود آیا چنین؟!!

عزّتم را ..آبرویم را… گرفتم از شما…
هر کسی که نوکرت گردد،شود آقا چنین

الوداع

دخترِ شیرین زبانم ای عزیزم الوداع
آتش افتاده به جانم ای عزیزم الوداع

می روم از شام…برمی گردم کنارت دخترم
بسکه بهرت ناگرانم‌ ای عزیزم الوداع

دل شکسته آمدم

دل شکسته آمدم ای یار..تحویلم بگیر
خسته ام بدجور ای غمخوار تحویلم بگیر

خواب می دیدم پیاده می روم کرببلا..
ظاهراً حالا شدم بیدار…تحویلم بگیر

بنتُ الحسین

روی قلبم حکّ شده شکرِ خدا:بنتُ الحسین
با نگاهش داده بر قلبم صفا بنتُ الحسین

این سه ساله بابِ حاجاتِ تمامِ عالم است
مطمئنم می کند حاجت روا بنتُ الحسین

غربتی دیدم

غربتی دیدم در این دامِ محبّت بی حساب
پُر شدم ای زاده ی زهرا ز حیرت بی حساب

تا که افتادی ز پا، برخواستم مثلِ علی
دارم از شاهِ ولایت ،شورِ هیبت بی حساب

کوفه را تسخیر کردم

کوفه را تسخیر کردم با نَفَسهای علی..
در منِ زینب ..تجلّی کرده آوای علی..

خطبه ای خواندم به لحنِ فاتحِ خیبر..سپس
فتح کردم کوفه را با لحنِ گویای علی..

نیزه نشین

مردمی پای تو ای نیزه نشین پا شده است
بر سرِ سنگ زدن باز که دعوا شده است

واردِ شهر شدی هلهله ها پای گرفت
با ورودت پسرِ فاطمه غوغا شده است

واردِ کوفه شدم

واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..
یادم آمد از پدر با عزّتی که داشتم…

روزگاری آبرویی داشتم در بینِ شهر
واردِ کوفه شدم با غربتی که داشتم..

پیکرت را جمع کردم

پُر شدم از غصّه و غمها دقیقاً بعدِ تو
مادرت ای گل شده تنها دقیقاً بعدِ تو

جرعه ای از آب نوشیدم به ضربِ ناسزا
سینه ام پُر شیر شد جانا دقیقاً بعدِ تو

خداحافظ حسین

بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین

در دو زانویم نمانده قوّتی ، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین

لشگری آمده

لشگری آمده بودند به یغما ببَرند
قطعه قطعه بدنی را به کجاها ببَرند

می کشیدند تنی را ته گودالِ بلا
نیّت این بود که تاب از دلِ زهرا ببرند

پسرِ امّ بنین

پسرِ امّ بنین باشی و دریا نشوی؟
قمرِ هاشمیان باشی و رعنا نشوی؟

مطمئنم که ادب را ادب آموخته ای
می شود محترم و فاتحِ دلها نشوی؟

دکمه بازگشت به بالا