سلام به تربت خاکی

سلام به تربت خاکی در مزار بقیع
پریده مرغ دلم به هوایت کنار بقیع
سلام به غربت بی انتهای تو صادق
سرشک دیده‌ام امشب بود نثار بقیع

باورش سخت است

باورش سخت است یک زن را چهل نامرد مرد
بر در خانه به جرم با علی بودن زدند

باورش سخت است اما عاشقان باور کنید

ناجوانمردنه زهرا را در آن برزن زدند

اسوه استقامت

دلم از غم بهانه میگیرد

قلب من را نشانه میگیرد

آتش غربت تو ای بانو

از دل ما زبانه می گیرد

پایان شب هجران

سحر است و سحر عمر علی پایان است
این سحر مژدهٔ پایان شب هجران است
این سحرگاه سحرگاه وصال یار است
تا سحر دیده حق بین علی بیدار است

روضه دارالشفاست

گرچه ما بد کرده ایم از ما محرم را مگیر
پیرهن های سیاه و شال ماتم را مگیر

چشم ما نذر عزای شاه بی سر بوده است
قطره قطره اشک جاری همچو زمزم را مگیر

معتکف در حرم

دل ما غرق غم توست اباعبدالله
معتکف در حرم توست اباعبدالله

این که از کودکی عاشق و دلداده شدم
همه اش از کرم توست ابا عبدالله

حسین من

یک لشکر و یک جسم در خون آرمیده

دارد نظاره خواهری قامت خمیده

شمشیر و نیزه گرد او گرم طوافند

زینب نظاره می کند با اشک دیده

نیمه جان بودی

مقتل از خون تن تو شبیه دریا بود

خواهرت دید که چه غائله ای برپا بود

دور گودال همه دور و برت جمع شدند

نیمه جان بودی و بر گرد تنت غوغا بود

دکمه بازگشت به بالا