دختر دردانه ات

در شام راه افتاد کم کم یک سپاه از شب
جوری که می ترسید شب از راه و راه از شب

سمت خرابه راه افتاده سپاه کُفر
با یک جناح از تازیانه یک جناح از شب

عمو عباس

به سمت آب زدی و زدی به آب سپس
کشید آب ز تصویر تو عذاب سپس

خجالت همه ی خیمه را کشیدی بعد
هزار بار شدی عاجز از رباب سپس

طریق نوکری

همان طوری که هر رودی به کوثر ختم خواهد شد
تمام راه ها حتماً به حیدر ختم خواهد شد

از آن جایی که فضه آخرین حدّ کنیزی شد
طریق نوکری کردن به قنبر ختم خواهد شد

نگاه زینب

خیال کن سر نی آفتاب هم باشد
نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد

خیال کن که رقیه چه می کشد بی تو
سوال هاش اگر بی جواب هم باشد

ساقی العطاشا

به نام او هوالباقی
به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی
من از ابروت فهمیدم
که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی

رنگ کبود

چون نهادی که بی گزاره شده
گوش تو بی دلیل پاره شده

آخرین راه که شده ست فرار
اول راه٬ راهِ چاره شده

حُب حیدر

سر می آورد او اگر,ما سرورش را داشتیم
هرچه رو می کرد او,بالاترش را داشتیم

زاهد بی عقل می گفت از عذاب روز حشر
ما گنه کاران شفیع محشرش را داشتیم

شفیع روز محشر

به ظالم خَم نخواهد گشت قطعا قد و بالایش
کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش

اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود
منافق را به آنی می کند از جمع مِنهایش

ابن الرضا

درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد

درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد

ستم

در دست تو عیار کرم می شود زیاد
در سایه سار اسم تو کم می شود زیاد

نوبت به گفتن از سر زلفت که می شود
بی شک شهید اهل قلم می شود زیاد

اشکم برایت

با چه حالی بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
فرض کردم که تو هستی آن که بر دامن گرفتم

سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

نقّاره

وقتی به دست تو دلش را داد افتاد
وقتی نگاه تو بر او افتاد,افتاد

در حد یک انگور اشکش ریخت آن وقت
در حد مِی جوشید و در ایجاد افتاد

دکمه بازگشت به بالا