ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت
بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

تیری رسید و جسم عبدالله را هم
بر پیکر ارباب جای پیرهن دوخت

زیر نیزه تنش

شهید شد گودال
و زیر نیزه تنش ناپدید شد گودال

حسین سوره‌‌ی نور
ز نیزه شأن نزول حدید شد گودال

خوب می دانند

خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند

سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که؛
با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند

حر باشی

فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی
دُر باشی و حر باشی و مرد آفرین باشی

ازحضرت زهرا شفاعت را طلب داری
باید بگویم هر چه داری از ادب داری

سخت شرمنده ست زینب

خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند

سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که؛
با علی ها ،هدیه های او برابر نیستند

ماهِ بعد از چارده

ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است
گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است

می رسد وقتی که تا ترقوه جان،بین عرب؛
گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است

دیدار علی

 

سپاه پلک‌هایش چند لشکر را تکان می‌داد
علی با خطبه‌خوانی قلب منبر را تکان می‌داد

به وقت زهد سلمان را کرم می‌کرد و حاتم را
عیار راستگویی‌اش اباذر را تکان می‌داد

با من

به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من
اگر چشمی به سوگش خشک شد ، تَر کردنش با من

تو کارت را بکن با شعیه ها من هم حواسم هست
حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من

اخت ولی الله

همین که ساده می چرخند بهجت ها به دور تو
همین که مثل اربابند رعیت ها به دور تو

یکی با اشک می آید یکی در بُهت می سوزد
تفاوت می کند طرز ارادت ها به دور تو

پای درس چشم هایت

پای درس چشم هایت جان دو زانو می زند
نزد انسانیتت انسان دو زانو می زند

در مدینه خطبه می خوانی چنان ملموس که؛
«جابر» از مستیش در ایران دو زانو می زند

کمترم

مثل فعل بازدم هستم که از دم کمترم

آدمم اما به وقت درک از آدم کمترم

هیچ تاثیری ندارم در جهان کوچکم

آه از شادی که جای خود،من از غم کمترم

خمس عشر

چنین که ماه به این طفل واکنش دارد
برای جاذبه هم چهره اش کشش دارد

کمان ابرویش آرش، دو چشم،لیل عرب
که خون شیعه و خون هخامنش دارد

دکمه بازگشت به بالا