نمك چهره ي محمد

در افقی ماورای عرش معلی
آینه دارد خدا، “دَنیٰ فَتَدَلّیٰ”

طعم وجود از که یافت سفره‌ی خلقت؟
از نمک چهره‌ی محمد طاها

خلق شدند آفتاب و ماه و ستاره
صبح ازل با مداد رنگی مولا

صبح ازل سرنوشت خلق نیفتاد
از قلم ریز بین مصحف زهرا

خشت نخست کرم به نام حسن شد
تا نرود کج عمارتش به ثریا

اول یاقوت سرخ پیش قدم شد
تا بشود خاک کربلای معلیٰ

مادرم از کودکی خرید برایم
تا که شوم سر به راه، کفش تولا

آنچه نجاتم دهد ز بارش آتش
چیست به یوم الحساب؟ چتر تبرا

من قلمی هستم از تبار زبرجد
چشم به راه تراش عترت طوبیٰ

میلاد حسنی

شعائر الله

نه حرف من سخن هر فقیه آگاه است
عزای حضرت صادق شعائر الله است

بهشت مقصد هر دسته ی عزاداری ست
سلوک شیعه در این شاهراه، کوتاه است

دیدها

نگو که نیست بگو دیدها خطا دارد

به هر کجا بروی نور، ردّپا دارد

دروغ بسته به خورشید قاری غیبت

که نصّ اَشرَقتِ الارض، ماجرا دارد

اباالزهرا

از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد

هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد
عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد

شعر شهادت حضرت زینب س

با اشک بی‌زوال خودم گریه می‌کنم
بر روز و ماه و سال خودم گریه می‌کنم

این پلک ها به روضه‌ی تو‌ زخم شد حسین
بس با زبان حال خودم گریه می‌کنم

یا زهرا

کوچه بود و غروب دردآور
گوشه‌ی چشم آسمان تر بود
در زمان عبور از آن کوچه
دست‌هایم به دست مادر بود

ای روزگار

ای روزگار چند صباحی به کام باش
بر زخم ما به جای نمک التیام باش

جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر
روح الامین مراقب دارالسّلام باش

بغض گلویم

بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته

این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته

یا سیدالساجدین

نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلومو گرفته یه بغض غریب
میخوام قصه ای رو روایت کنم

ولدی

کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد

چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد

عزیز دلم

نمانده شیر برای رباب عزیز دلم
تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد
برای تو جگر آب، آب عزیز دلم

گل ميخك

ارثی ز یاس طایفه بی‌شک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم

بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم

دکمه بازگشت به بالا