نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت
برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت
دوباره پیرُهن مشکی عزای شما
و باد می وزد از مشهد رضای شما
نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت
برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت
دوباره پیرُهن مشکی عزای شما
و باد می وزد از مشهد رضای شما
نقش زیبای تو از اوج هنر می آید
آن همه معجزه از دست تو بر می آید
پیش پای تو زمین کم به نظر می آید
دو…سه باریست ز معشوق خبر می آید
نام حیدر به تو مولا چه قَدَر می آید
سلام حضرت ام البنین بانو جان
سلام مادر سقای دشت تشنه لبان
شبیه حضرت زهرا خم شده کمرت
بقیع پر شده از کربلای دور و برت
مقتل نوشت ؛ آه…و یعنی تمام شد
یعنی که دور مادرمان ازدحام شد
یعنی رکوع پشت درش امتداد یافت
یعنی شهید سجده به پای امام شد
مقتل نوشت ؛ آه…و یعنی تمام شد
یعنی که دور مادرمان ازدحام شد
یعنی رکوع پشت درش امتداد یافت
یعنی شهید سجده به پای امام شد
تا کی برای آمدنت لحظه بشمرم
از اینکه غایبی ز نظر سخت دل پُرم
آقا دلم برای شما لک زده ولی
می دانم اینکه هیچ به دردت نمیخورم
مسمار…در سوخته…آتش…ماتم
یک زن…در و دیوار…و یک دنیا غم
با لهجه ی درد…داد زد حیدر…وای…
ناموس علی و اینهمه نامحرم…!!!؟
از شوق یاری ام دل از دست داده ای
تا آفتاب عصر خودت را کشانده ای
شرمنده ام …فرات پر آب است و تو عزیز
مانند ماهیان به تلظی فتاده ای
ای مشک! چرا ساقی دربار نیامد؟
ما تشنه ی عشقیم…چرا یار نیامد؟
ای کاش که می آمدی و عمه نمیگفت ؛
ای اهل حرم ! میرو علمدار نیامد…
نیما نجاری
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
درب وا شد و به گوش همه
تق ترقهای استخوان آمد
مادرم فرصت دفاع نداشت
پشت هم ضربه ناگهان آمد