دخت نبی که در ره دین جان فدا نمود
در کار خود به ختم رسل اقتدا نمود
آن قهرمان فتح و ظفر همچنان پدر
با جان خویش یاری دین خدا نمود
دخت نبی که در ره دین جان فدا نمود
در کار خود به ختم رسل اقتدا نمود
آن قهرمان فتح و ظفر همچنان پدر
با جان خویش یاری دین خدا نمود
هر دم که یاد روی تو ای ماه می کنم
ریزم سرشک و ناله ی جانکاه می کنم
راه گلو گرفته ز اندوه بی حساب
من یک نفس برون به دو صد آه می کنم
غربت کشیده آشنایش فرق دارد
آهش, صدایش, گریه هایش فرق دارد
فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده
هجران زده حال و هوایش فرق دارد
پر از گره شده کارم گره گشا افتاد
علیِ در نجفم بین کربلا افتاد
چه زخمها به تنش بود و باز ناله نکرد
بفکر غربت من بود و بیصدا افتاد
بار ز گنه آورده ام اما به امیدی
من رو زده ام باز خدایا به امیدی
هم مسجد و هم هیئت و هم پای مناجات
مرغ دل من سرزده هر جا به امیدی
در اولین دیدار فکرش را نمی کرد
زهرا شود بیمار؟ فکرش را نمی کرد
حتی خود زهرا که می بیند علی را
با دیدگانی تار فکرش را نمی کرد
عاقبت دردم دوا خواهد گرفت
دست تو دست مرا خواهد گرفت
هر شب “اللهم عجل…” خوانده ام
روزی آخر این دعا خواهد گرفت
پشت در میزدند مادر را
بی خبر میزدند مادر را
یک نفر بود پشت در اما . . .
صد نفر میزدند مادر را
(لطفا در حال و هوای فاطمی خوانده شود)
خدا کند که زنی ناگهان زمین نخورد
به پیش همسر خود بی امان زمین نخورد
خداکند که نپیچد به پای او چادر
شبیه پیرزنی قد کمان زمین نخورد
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیده های تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند, هم را
زهرا زمین که خورد, پس حیدر زمین خورد
دست بردار از سر این میخ که بی فایدست
بر نخواهد گشت محسن پس علی جان صبر کن
سلام حضرت باران اجازه می خواهم
و با اجازه تان شعر تازه می خواهم
برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست
برای عشق سرودن بهانه لازم نیست