تا دلم از نفس افتاد , پناهم دادی
به حرم برده ای و اذن نگاهم دادی
صیغلی بر دل و این روی سیاهم دادی
بعد هم سوز دل و گریه و آهم دادی
تا دلم از نفس افتاد , پناهم دادی
به حرم برده ای و اذن نگاهم دادی
صیغلی بر دل و این روی سیاهم دادی
بعد هم سوز دل و گریه و آهم دادی
السلام ای صادق آل عبا
السلام ای زاده ی خیرالنسا
السلام ای عالم علم نبی
السلام ای دستگیر هر گدا
تو چه کردی که تو را نام نهادند: کریم
مثل بابات حسن , مرتبه دادند: کریم
تو چه کردی که همه در عوض کرب و بلا
به روی خاک حریم تو فتادند , کریم
مینویسم کمی از لحنِ گرفتارِ بقیع
کمی از حالِ خودم , ساحتِ خونبارِ بقیع
زائری خسته و سَرگشته و بیمارِ بقیع
میگذارد سَرِ خود را , سَرِ دیوارِ بقیع
امشب هوای خانه ی مولا گرفته است
حال و هوای دوری زهرا گرفته است
زینب دوباره یاد غم کودکی خویش
در کنج خانه گوشه ی در را گرفته است
آه … ای کوفه ببین مولای من جان بر لب است
از فراق و دوری زهرا چگونه در تب است…
آه … ای کوفه ببین این دختر دردانه را…
خوب یادت باشد این ناموس حیدر , زینب است
پوریا باقری
کاش میشد بنویسند به روی کفنم
یکی از خون جگرانِ شَهِ عریانْ بَدَنم
کاش میشد که در این فیضِ شهادت طلبی
مقتلم سوریه میگشت , بجای وطنم
خسته از مردمِ دنیاست , چه تنها مانده
چند سالی است که در حادثه ای جا مانده
وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید:
روی “در” , چند نخ از چادرِ زهرا مانده
باید ببوسم خاک پاهای شما را
باید ببوسم دست بابای شما را
ممنون اعطای خداوندیم , یک عمر
ما که همیشه آرزومندیم , یک عمر
اسلام مدیون تو تا روز قیامت
جبریل مجنون تو تا روز قیامت
نامت بزرگ تر از اینها بوده و هست
قلب تو جای نور طاها بوده و هست
پشتِ این خانه پُر از خِیلِ بنی آدم شد
یکی از قاطبه ی کلِّ ملائک , کم شد
حاتم آمد به دَرِ خانه , تماماً خَم شد
بندِ قنداقه به دستانِ عمو محکم شد
آه از لحظه ی افطار و عطش های دلم
میرود سوی گرفتاری او پای دلم
لب عطشان … پسر فاطمه…غوغای عطش
این شده ذکر لب و درس الفبای دلم