دلی سرگشته و دیوانه دارم
هوای گریه در میخانه دارم
نه اینکه حالِ گریه دارم امشب
وَ بغض نعرهای مستانه دارم
دلی سرگشته و دیوانه دارم
هوای گریه در میخانه دارم
نه اینکه حالِ گریه دارم امشب
وَ بغض نعرهای مستانه دارم
نبودی ببینی دلم زار شد
به دست کسی چشم من تار شد
نبودی ببینی چگونه پدر
خرابه به فرق من آوار شد
به راه خویش نمی شد ادامه دادپدر
به ضربه ای به رخم, انحراف می خوردم
هرآنچه بر سر زهرا رسید ارثم شد
میان این همه, سیلی اضاف می خوردم
میان معرکه آتش گرفت گیسویم
نشست دست پلیدی به روی مینویم
از آن شبی که ز ناقه فتادم, ای بابا
رمق نمانده در این دست و پا و پهلویم
اشاره هایسرت را درست فهمیدم
ولی نمیشود از نیزه چشم بردارم
چه قدرآرزویم هست جای این تاول
سر تو رابه روی پای خویش بگذارم
خونی کهبا سه شعبه ز قلبت چکیده است
یک قطرهیادگار, روی بازوی من است
از بسکهچشم های ترم درد می کند
حس میکنمعمود روی ابروی من است
با خاطراتِ کرببلا پیر میشوی
یعنی به پای غُصّه زمینگیر میشوی
با خاطرات قتلگه و شام و کوفهاَت
هر روز چند مرتبه درگیر میشوی؟
آثارِ صد زخم عمیقی روی پر داشت
مثل همیشه باز هم درد کمر داشت
این بار دردش از مرور خاطراتیاست
که تا کنون از کربلا روی جگر داشت
با بال و پرهای شکسته بال میزد
لطمه به صورت در دل گودال میزد
بال و پـرش از تـازیـانـه زخـم دارد
با دست خود روی پرش دستمال میزد
از کودکی چنین کمرش خم نبوده است
در سینهاش که این همه ماتم نبوده است
در کودکی شکسته اگرچه دلش, ولی
شمشیر و تیر و نیزه فراهم نبوده است
دارد شکستگّیِ سرت خوب میشود
کمکم تمام بالِ و پرت خوب میشود
بعد از چهل سحر که فقط گریه کردهای
درد وصالِ هر سحرت خوب میشود
آتش گرفتنِ جگرم را نگاه کن
زخم کنارچشم ترم را نگاه کن
از عمه اماگر که گلایه نمی کنی
ای سرشکسته, بال و پرم را نگاه کن