قلمم را بده در جام مرکب بزنم
به هوای سر گیسو به دل شب بزنم
آنقدر کاسه ی چشمم شده آلوده ی می
که محال است به پیمانه دگر لب بزنم
وقتی از یار جدائیم بلا می آید
مرگ فوراً به سراغ دل ما می آید
نیمه شب حال دلم، حال خوشی بود که نیست
تا گناه است مگر حال بکا می آید؟
گرچه من هستی خود از یار دارم بیشتر
عهد با بیگانه و اغیار دارم بیشتر
این چه بازاریست که یوسف زمن بیزار شد
جای قلب زار من آزار دارم بیشتر
هر دم و بازدمش آیه و تکبیر فقط
بگذارید کند سجده دلی سیر فقط
بعد این سجده اگر خواست ببندد قامت
ضرب شلاق نبندید به این پیر فقط
رجب را دوست دارم چون معاد است
قرار عاشقان، باب الجواداست
دری جز این حرم پیدا نکردم
همه جای حرم،باب المراد است
دل نمی ماند به روی دست، بادلدارها
خاصه وقتی که باشد روی لب، اصرارها
باز تحویلم گرفتند و نوشتند عاشقم
باز در آغوش یارم، تازه شد دیدارها
هم از می پرستان حذر میکنم
هم از باده نوشان گذر میکنم
سبو و پیاله به دستم نده
فقط با خیال تو سر میکنم
دست کریم، روزی من را زیاد داد
آبی طلب نکردم و دیدم مُراد داد
از خالِ هاشمیِ لبش کعبه ساختم
ما را حکایتِ سر زلفش به باد داد
لنگیم همه! عصای ما را بفرست
آمینِ پس از دعای ما را بفرست
بیماری ما صعب العلاج است بیا
ای جانِ شفا، شفای ما را بفرست
بی کس و کار آمدم تا که مرا یاری کنی
در دل شب، چاره ای بر عبد ناچاری کنی
عزت از تو دارم و بی آبرویی از خودم
کاشکی ای آبرو دار؛ آبرو داری کنی
هرچند در میخانه مست باده باید شد
در سجده های بندگی افتاده باید شد
وقتی سگ اصحاب را در کهف جا دادند
یعنی اسیر حلقه ی قلاده باید شد
مرا رسانده خدا هر سحر به یارب تو
سلام بر تو و هر کس که شد مقرب تو
حدیث عشق، اگر از زبان تو باشد
خداگواست که جانی بگیرم از لب تو