بانگ غم

در سماوات بانگ غم دادند
بی کسی را دوباره سم دادند

چه غریبی که دور از وطن است
پاره قلب جمع پنج تن است

افتاده ای در بسترت

دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم

هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را

حسن جانم

صبح ازل طلوعش باطلعت حسن بود
و الشمس و ضحها در صورت حسن بود

یک ذره خاک او ماند مارا درست کردند
گویا که خلفت ما از خلقت حسن بود

یا نبی الله

از آسمان غم درد آورش زمین افتاد..
همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد

چه با ادب ملک الموت در زد آهسته
ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد

نوبت عشق است

نوبت عشق است عشقم با حسن
سفره را وا کرده این شبها حسن

صبر او رزم‌ است گرچه بی صداست
صلح او روح قیام کربلاست

یا امام حسن(ع)

صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری

به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن

بابای من

گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم

میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم

یا زینب

دور محمل چه شلوغ است مکافات شده
قافله وارد دروازه ساعات شده

سنگ در دست رسیدند و خوش امد گفتند
بین هر کوچه ای از آل علی بد گفتند

قرص ماهی از دل گهوار بیرون میزند..
شیرخواره مثل یک سردار بیرون میزند

یک علی زیر عبا و یک علی روی عبا
از دم خیمه علی هربار بیرون میزند

بنت الحیدر

زینب که محضرش قد افلاک تا شود
حقش نبود همسفر مست ها شود

آنکه علی نشسته دوزانو برابرش
حقش نبود سنگ بریزند بر سرش

عزیز مادر

همین که کرد تجلی رخ منور تو‌.
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو

خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو

حسین جان

در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این
سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین

چشم مردان و زنان در پی من میگردد
کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین

دکمه بازگشت به بالا