چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم
تو تکه تکه ای باید جدا جدا ببرم
نشسته ام به کنار تن تو می گریم
به فکر رفته ام آخر چسان تو را ببرم
چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم
تو تکه تکه ای باید جدا جدا ببرم
نشسته ام به کنار تن تو می گریم
به فکر رفته ام آخر چسان تو را ببرم
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست
کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود
طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود
هرچند که اجازه ی جنگاوری نداشت
آماده باش, منتظر یک اشاره بود
همین که بی توام آقا برای من کافیست
به تو نمیرسد این ناله های من کافیست
برای این که بمیرم به تیغ حاجت نیست
جدایی از تو برای عزای من کافیست
خاطرات ذوالجناحت بعد تو تکرار شد
از سر ناقه مرا از هر جناح انداختند
شاعر:پیمان طالبی
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی
غم جدایی تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا
ما را بخر به خاطر این چند قطره اشک
کاری به غیر گریه بلد نیستیم “حسین”
شاعر:محمد حسن بیات لو
عالم علی و نور جهانتاب زینب است
مثل علی و مثل نبی ناب زینب است
از جلوه های فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است
یعنی که پنج تَن دل یک قاب زینب است
آنچنان که بارش باران نم نم دیدنی است
چشم خیس گریه کن های شماهم دیدنی است
هم نزول حضرت جبریل سوی روضه ها
هم گدایی کردن امثال حاتم دیدنی است
وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد
وقتی که آفتاب دلش میکند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد
کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید,دوباره میان خانه رسید
میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت,دل من به این بهانه رسید