امانم را بریده دیگر این شبهای حیرانی
از این ابادی شهری که پر گشته ز ویرانی
خدا می دانداین نفس من اتش زد به احساسم
و الا چار فصل سینه ی من بود بارانی
امانم را بریده دیگر این شبهای حیرانی
از این ابادی شهری که پر گشته ز ویرانی
خدا می دانداین نفس من اتش زد به احساسم
و الا چار فصل سینه ی من بود بارانی
خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد
آبادی ما رو به فنا بود, که دیدیم
از یمن قدم هات, گلستان شده باشد
نگاه کن که به رویم نشانه خورده
چقدر صورت من تازیانه ها خورده
زبانه می کشد آتش ز روی ماه من
چه از شراره و از این زبانه ها خورده
هرکسى آب و گِلش, آب و گِل حیدر شد
در دل معرکه ها یک تنه یک لشکر شد
خون زهرا به رگِ ” شیخ نِمِر ” ها جاریست
الگوى غیرت ما دختر پیغمبر شد
زینب که سینه او خود مدفن حسین است
روحش چنان لطیف است گویا تن حسین است
یارب چه نشئه گل کرد؟ ظلم است و استغاثه!!!
دست سنان و اخنس بر دامن حسین است
دارالقرار دل حرم طوس می شود
دل با تو یا رضاست که مانوس می شود
امروز هر که زائر این آستانه نیست
فردا تمام حاصلش افسوس می شود
محملت با وقار می آمد
سبز تر از بهار می آمد
وه! عجب خوش خرام می آمد
با شکوه تمام می آمد
شده دل باز گیج و سر در گُم
چه بگویم به وصفت ای خانُم
وسعت فضل و جود تو دریا
در مَثَل یک زمین پر گندُم
آیینه ی حجب و عفتی معصومه
مستوره ی نور عصمتی معصومه
یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه
دست کرم شفاعتی معصومه
محمدحسن بیات لو
ای شفیع تمامیِ عالم
پدر و مادرم فدای شما
از عنایات مادرت زهراست
مینویسم اگر برای شما
ای امیرالمؤمنین ما همه
آیت العظمای بیت فاطمه
آفرینش تحفه ای بر خوان تو
متقین ریزه خور احسان تو
سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید
نقاره ای زدند: که یاران گدا رسید
من آمدم که باز گدایی کنم تو را
اینبار هم به دادِ گدا آشنا رسید