ابری گریست بر سر شهر و نماند و رفت
از شعرهای چشم سپیدش نخواند و رفت

هجده بهار آمد و روی دل زمین
یک هاله از حریر بهشتی کشاند و رفت

یا زهرا(س)

دوباره زارو زمین گیر اومدم
روسیاهم که باتأخیر اومدم
مثه هرشب تو معطلم شدی
دوباره سرقرار دیر اومدم

مظلومه زهرا(س)

سر سفره نشست و با یک آه
لقمه برداشت گفت بسم الله

گفت این لقمه ها گلوگیر است
شهر از ماتم نبی سیر است

زهرا خدانگهدار

گویم به چشم خونبار ، زهرا خدانگهدار
رفتی ولی به اجبار ، زهرا خدانگهدار

جان بر کف ولایت ، ای مادر شجاعت
مقتول راه ایثار ، زهرا خدانگهدار

یا زهرا(س)

تخته سنگی بوده ام یک روز بین کوهها
در دل یک معدن تاریک با اندوهها

زندگی میکردم اما آه ، از این زندگی
سنگها هم داشتند اکراه ، از این زندگی

زهرا مگیر از حرمم آفتاب را

زهرا مگیر از حرمم آفتاب را
بر چهره ات مبند عزیزم نقاب را

شرمنده ام که پای غریبی مرتضی
کردی تحمل این همه رنج و عذاب را

روزگار بی وفا

آی چه روزگار بی وفائیه
مردمش یه لحظه تغییر میکنن
مزد پیغمبرو اینجوری میدن
با کتک دخترش و پیر میکنن

زهرا بمان

زهرا بمان در خانه بالاجبار حتی
ما را ببین با چشم های تار حتی

هر دم دعای مغفرت را خوانده ای شد
مشغول استغفار ، استغفار حتی

نام تو را نوشتم و دفتر شکسته شد

نام تو را نوشتم و دفتر شکسته شد
جوهر کبود شد، گل پرپر شکسته شد

آتش گرفت خانه و کاشانه، در شکست
با آن، غرور فاتح خیبر شکسته شد

بسم رب النور

بسم رب النور ، باید از زنی والا نوشت
باید از رمز وجود عالمِ بالا نوشت

شکر حق نام مرا از لطف خود ربِ جلی
در میان خادمان حضرت زهرا نوشت

تمامِ هستِ علی

امشب تمامِ هستِ علی بندِ یک دم است
هر قدر اگر بگویم از این بیکسی کم است
این بغضِ بی صدایِ نهان در پسِ گلو …
آهی به وسعتِ همه آفاقِ عالم است

یا زهرا(س)

از دعای فاطمه عیسی مسیحا دم شده است
زیر پای هاجر و طفلش زمین زمزم شده است

از دعای فاطمه برگشت نور دیده اش
پیرُهن بر چشم یعقوب نبی مرهم شده است

دکمه بازگشت به بالا