خواهی که در پناه کرامات سرمدی
ایمن شوی ز فتنه و ایمن زهر بدی
لبریز کن زعطر گلِ نور سینه را
با ذکر سبز یک صلوات محمدی
خواهی که در پناه کرامات سرمدی
ایمن شوی ز فتنه و ایمن زهر بدی
لبریز کن زعطر گلِ نور سینه را
با ذکر سبز یک صلوات محمدی
آن قدر نرفتیم که مرداب شدیم
همرنگ سکوت محو مهتاب شدیم
هر بار نشستیم و مرورت کردیم
از شرم لبان تشنه ات آب شدیم! …
شاعر؟؟؟
زینب و سکینه را یک طرف روانه کن
زلف احمدانه را چندبار شانه کن
یک کمی برو حرم با زنان وداع گوی
یک کمی گلایه از مردم زمانه کن
وصیت
مرغ باغِ حسنم تشنه ی چشمانِ حسین
خون من ریخته بر گوشه ی مژگان حسین
با سرشک بصرش کرده وصیت پدرم
دل خود وا ننهم از سرِ پیمان حسین
رقیه قله ی همه عالم است
معلم مدرسه فاطمه ست
رقیه تبلیغ جنون میکند
مدرسه را زینبیون میکند
تا خون شهید کربلا می جوشد
با یاد محرم دل ما می جوشد
داغ غم او همیشه عالم سوز است
تا هست خدا خون خدا می جوشد
عطرى که از حوالى پرچم رسیده است
ما را به سمت مجلس آقا کشیده است
از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا
صد کوچه وا کنید محرم رسیده است