سخن از روز نخست است… وَ قبل از اول
از همان روز که فرمود:(على=خیرالعمل)
همه جا خواند محمد، که على ، جان من است
خط به خط مدح علی ، عزت قرآن من است
سخن از روز نخست است… وَ قبل از اول
از همان روز که فرمود:(على=خیرالعمل)
همه جا خواند محمد، که على ، جان من است
خط به خط مدح علی ، عزت قرآن من است
ازخانه چارچوب درت راشکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند
عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت راشکسته اند
آرام تر بـرو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!
یک لحظه بعد از تو نشانی نماندهاست
ازهمان روز ازل خاک مرا , آب تورا
دست معمار از احسان به هم آمیخته است
و شدی باب حوائج , و شدم سائل تو
دست ها را به عبای تو در آویخته است
شأن تو برتر از این است که با ماباشی
بهتر آن بود همان عالم بالا باشی
ولی انگار هدایت گری خلق به توست
تا چو خورشید فروزنده دنیا باشی
ای مقـــامت فـراتـر از مریــــم
ای شکوهـت رسـاتـر از حــــوا
ام کلثــوم ! خواهــر زینب
عصمت الله دوم زهــــرا
زلال آینه ها را به گریه آوردی
شکوه عرش علا را به گریه آوردی
من الهزیز جهنم الی حظیظ بهشت
تو از کجا به کجارا به گریه آوردی
مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها
ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها
یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست
یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها
این یک مصیبت است( نبودی و زیستم )
تنها برای عـرض ارادت گریـستـم
سجاده پهن کردم و… دراوج گریه ها
دراشتیاق جنت و حور و پریستم
تمام پیکرش از درد میسوخت
لبش از آه آه ِ سرد میسوخت
اگرچه شمع سـرخ نیمه جان بود
ندانم از چه رنگ زرد میسوخت
چو زینب پیکرش را آب می ریخت
ستاره بر تن مهتاب می ریخت
همه دیدند چون زهرای اطهر
ز هر جای تنش خوناب می ریخت
یاسر حوتی
به زحمت تکیه بر دیوار میکرد
گهی این جمله را تکرار میکرد
الاهی صورتش آتش بگیرد !
که با سیلی مرا بیدار میکرد
یاسر حوتی