شعر عيد غدير خم

خطبه

کسی نیامده او را علی جواب کند

علی به سمت گدایان خودش شتاب کند

کسی که روی علی ذره ای حساب کند

به آسمان رود و کار آفتاب کند

عشق علوی

هرکه را با نجفت وعده و پیمانی نیست
آخر و عاقبتش غیر پشیمانی نیست

اصلا از کِی گذرت بر دل من افتاده؟
اصلا این عشقِ مرا اول و پایانی نیست

عقیق

هرچه گویم همه اش بوی تو دارد سخنم
آنکه دارد به سرش حال و هوای تو منم

اشهد انّ علیا ولیُ الله ام را
گفته ام تا بنویسند به روی کفنم

روز لبخند

غم ها که به سر آمد  آغاز ظفرها شد
الوعده وفا! روز  دندان به جگرها شد
چشمان پیمبر هم  معطوف گذرها شد
حجاج رسیدند و  پایان سفرها شد

یا مرتضی علی

عمری‌ست گفته‌ایم به عشق تو یا علی:
«یا مُظهِرَ اَلعَجائِبَ یا مُرتَضی عَلی»

دست مرا بگیر که از پا فتاده‌ام
تا کی کنم به بحر بلایا شنا, علی!؟

شاه عالم

شد در وسط خطبه لبِ خشک تو تر دوش
همّام تو میرفت در این فاصله بر دوش

سرگشته ی عشقت شده گویی, خبر آمد
خورشید در آورده سر از کوه و کمر دوش

علی مولا

فقط نه اینکه تو در فهم ما نمی گنجی
که در مُخیّلهء انبیا نمی گنجی

عجیب نیست نبی گفته غرق در ذاتی
که در وجود کسی جز خدا نمی گنجی

آفتابِ غدیر

لم داده ام به تکیه گه “لن ترانی” ات
من سخت راحتم که ندارم نشانی ات

اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای
ما نیز می خوریم زجام دهانی ات

انگور ضریح

هر کسی از خانه دنبال شراب آمد برون
از زوایای قدم هایش ثواب آمد برون

مانده بودم تا روم در نزد ساقی یا که شیخ
ساقی از قرعه برای انتخاب آمد برون

فاروق اعظم

عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است
ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است

یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد
عبد و مطیع خداست, هر که مطیع علی است

یعسوب الدین

ساقی بده پیاله که مستم نگار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را

فخر عالم

مِهر خوبان به دلِ اهل جهان افتاده
همچو دُرّی است که از عمق جنان افتاده
نقش یار است که چون نقش و نگاری زیبا
روی لوح دل ما هر چه نشان افتاده

دکمه بازگشت به بالا