دستی که نبی گرفته بر بالا دست
یک عمر به او سپرده دل حالا دست
تنها نه ابوتراب ، میدانم او
دارد به طلوع مهر و بر دریا دست
دستی که نبی گرفته بر بالا دست
یک عمر به او سپرده دل حالا دست
تنها نه ابوتراب ، میدانم او
دارد به طلوع مهر و بر دریا دست
مظهر اسماء و آیه های الهی
ختم شود بی تو راه ها به تباهی
ای که قیامت برای خلق پناهی
پشت درت با امید گوشه نگاهی
حلقه به در می زند غلام سیاهی
به اذن عالی اعلا شوم فدای نجف
شبانه روز دلم می تپد برای نجف
خدا سپرده جهان را به ناخدای نجف
علی امام من است و منم گدای نجف
اهل غدیرم و سر بازار حیدرم
تا روز حشر بنده ی دربار حیدرم
گرچه نمی برم عملی در خورش ولی
من فخر می کنم که گنهکار حیدرم
دلم مشغول او بود و سرم را مشغله میداد
به دورش گشته ایم هروقت اذن هروله میداد
مُعَطَّل که نمیماند کسی بر درب این خانه
به او تا رو زدیم روزیِّ ما با حوصله میداد
تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد
سرودن از نفست عطر سیب می طلبد
مسیح آمده از تو صلیب می طلبد
بده سبو بده باده عجیب می طلبد
ای حبیبِ مجیب تر ز پدر
رحمتِ مهربان تر از مادر
ما گدای تو ایم از اول
ما گدای تو ایم تا آخر
در غدیر آمد نِدا، قُل یا نَبی
لا اَمیــرَ المُومِنین إلّا عَلی
عرشیان گویند با صوت جَلی
لا اَمــــیرَ المُـومِــنیــن إلّا عَلی
منّتِ یک عمر پای تو گدایی می کِشم
نامِ زیبای تو را با دلربایی می کِشم
یا امیرالمؤمنین بدجور وابسته شدم
گوشه ای افتاده ام من بینوایی می کِشم
اگرچه جای پایش در زمین است
صدایش جاری از عرش برین است
هرآنچه خواستید از او بپرسید
به افلاک آشناتر از زمین است
در منا اینگونه مولایم سخن آغاز کرد
ذکر حیدر را به گوش مردمان آواز کرد
در اخوت جز علی کس با نبی محرم نبود
مصطفی را در جهان غیر از علی محرم نبود
نشسته ام بنویسم برای سلطانم
به لطف شاه نجف، شیعه ام مسلمانم
نشسته ام بنویسم به زیر ایوانم
نشسته ام بنویسم علی علی جانم