سر به روی نیزه رفت و تن نداشت
جسم درهم زیر و رو کردن نداشت
بد سلیقه بودن غارتگر است
ورنه کهنه پیرهن بردن نداشت
سر به روی نیزه رفت و تن نداشت
جسم درهم زیر و رو کردن نداشت
بد سلیقه بودن غارتگر است
ورنه کهنه پیرهن بردن نداشت
حرفی نزن که نیزه تو را زیر و رو کند
حرفی نزن که پیکر تو پشت و رو کند
حرفی نزن که قاتل امانت نمی دهد
سر نیزه اش امان به دهانت نمی دهد
مردی غریب افتاده بود و دست و پا میزد
زیر هجوم تیر ، مادر را صدا میزد
یک نانجیب از دورتر میآمد و هربار
با نیزه ای بر پیکر او بی هوا میزد
در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی
یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی
دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم
حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی
نه تنها از سر نی ها سرش را نیز دزدیدند
که حتی پاره های پیکرش را نیز دزدیدند
گمان کردی قناعت می کنند این قوم بر خلخال؟
حریصان از حسین انگشترش را نیز دزدیدند
وقت اداء حلقی بعضی حروف ها
تصویر می شوند برایم لهوف ها
مقتل نوشت جای “اذا شمس کوّرت”
با چکمه آمدند به گودی کسوف ها
زلف تو روی نیزه به دستان باد بود
دور و بر عقیله حرامی زیاد بود
آتش گرفت پیش نگاه تو خیمه ها
شعله به شعله چشم تو شرح معاد بود
می بینم از نسیم سبک تر شده تنت
از بسکه تکه تکه مکرر شده تنت
با سی هزار حرمله تنها شدی و بعد
تصویر چند تا علی اصغر شده تنت
جز خاک و خون برای تن خود کفن نداشت
گیرم کفن برای تنش بود , تن نداشت
شرمنده شد که خواهر او بی نصیب ماند
جایی برای بوسۀ او بر بدن نداشت
عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم
عصر فردا ته گودال تو را می بینم
آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم
شانه بر مو بزنی, آینه دارت باشم
در قتلگاه بود و به دستش سپر نداشت
یعنی برای جنگ توانی دگر نداشت
جسم تمام اهل حرم را به خیمه برد
اما برای یاری خود یک نفر نداشت
در قتلگاه چشم تو سمت خیام بود
دعوا برای غارت رأس امام بود
ای کاش مانده بود لباسی که داشتی
شاید برای مادر تو التیام بود