میان آتش خیمه عقیله سوخت حسین
غروب روز دهم یک قبیله سوخت حسین
هنوز لحظه ی افتادن تو یادم هست
جدال بر سر پیراهن تو یادم هست
میان آتش خیمه عقیله سوخت حسین
غروب روز دهم یک قبیله سوخت حسین
هنوز لحظه ی افتادن تو یادم هست
جدال بر سر پیراهن تو یادم هست
ما را پناه نیست به جز کشتی نجات
راه نجات ماست از این دار مشکلات
بر پرچم سیاه غمش تکیه می کنم
جانم فدای ماتم لب تشنهء فرات
دارند زنده زنده ترا دفن میکنند
برجسم نیمه جان تو رحمی نمی کنند
از جای آب نیزه به خورد تو می دهند
بر خشکی دهان تو رحمی نمی کنند
نبریدم! پسر مادرم اینجا مانده
پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده
هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند
مونس بی کسی من تک و تنها مانده
در دلش گم شده آهی و نگاهی باقی است
همه رفتند غمی نیست که شاهی باقی است
تا به زینب نگهش رفت دلش قرص شدو
زیر لب زمزمه میکرد سپاهی باقی است
از دست مهربان شما هر که نان گرفت
بالای دست حاتم طایی مکان گرفت
عرض نیاز پیش کریمان درست نیست
باید همیشه دست به روی دهان گرفت
تا تو رفتی به سوی خیمه ما برگشتند
عده ای که دگر از دین خدا برگشتند
جنگجویان همه رفتند ولی بعد از آن
عده ای بد دهن و بی سر و پا برگشتند
حالا که غیر از چشمهای تر نداری
تنهای تنها ماندی و یاور نداری
بگذار تا زینب لباس رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت لشگر نداری
بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند
عاقبت از روی مرکب شاه را انداختند
نیزه ها قرآن حق را تکه پاره کرده اند
صفحه هایش را به زیر دست و پا انداختند
خوردی زمین , مقابل زهرا به قتله گاه
بیــن حرامـــیان
ماندی غریب و یکّه و تنها به قتله گاه
کردنــد دوره ات
در عصر جمعه , لشکرِ اعدا به قتله گاه
قلبِ خـــدا شکست
نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشمهای من
که با تو حرف میزند نگاهِ من به جای من
بیا و از مدینه ات کبوترانه پر بزن
به سالهای سال بعد: عراق, کربلای من