شعر گودال قتلگاه

برادر !

 محمد از حراء گریان رسیده

تن پاکت عدو, در خون کشیده

خدا داند که چشمِ چرخ گردون

شهیدی مثل تو, عریان ندیده

مادر ندارد,

مادر ندارد,           

شاهی که تنها مانده و لشگر ندارد

آنقدر زخمی ست     

,جایی برایبوسه بر پیکر ندارد

در بین گودال,        

افتادهو عمامه ای بر سر ندارد

می دید زینب,       

اما چنیندر خاک و خون باور ندارد

دورش شلوغ است,       

حالا کهتنها مانده و یاور ندارد

می گفت زینب,      

شاید کهقاتل همرهش خنجر ندارد

با گریه می گفت,   

ای کاش میشد پیرهنش را بر ندارد

گودال تنگ است,   

صحرا مگرجایی از این بهتر ندارد

بر روی سینه,     

نیزه نزنوقتی که او سپر ندارد

کشتید اما,      

  دیگر چراانگشت و انگشتر ندارد

وقتی که لب هاش,    

  خشک استتاب خیزران تر ندارد

می گفت دشمن,        

کارشتمام است او که آب آور ندارد

با کینه میزد,      

    می گفتفرقی با خود حیدر ندارد

یک سو رباب است,        

بیچارهتنها مانده و پسر ندارد

صد حیف حالا,        

    آبآمده اما علی اصغر ندارد

یک سو رقیه,       

   غیر ازفرار او چاره ای دیگر ندارد

با تازیانه,        

   دیگرمزن که طاقت این دختر ندارد

ای وای زینب,      

      دربین نامحرم چرا معجر ندارد

 

نیمانجاری

 

چه ها نشد

دور و بر تو لحظه ی آخر چه ها نشد

با گریه های زینب مضطر چه ها نشد

حتی عصا ز موی سفیدت حیا نکرد

وقتی رسید بر سَرَت آن سَر چه ها نشد

چشمش به سوی زینب و

چشمش به سوی زینب و آن را نگاش کرد

هنگامآمدن به سوی ات چکمه پاش کرد


یک نیزه داربغض علی را به سینه داشت

سرنیزه را میان دهان تو جاش کرد 

سیل اشک

نای ِ نی تر شد از فغان افتاد

گوشه ای جام شوکران افتاد

روضه ات را جگر نمی فهمد

رد ِ اشکم به استخوان افتاد

زخم های بی حساب

هر کسی چیزی مهیّا می کند

عقده ها را از دلش وا می کند

بغض مولا چشمشان را بسته است

کینه ها دارد چه غوغا می کند

خوردی زمین و

خوردی زمین و با عجله من به سر زنان

هرطورکه بود آمدم از بین کوفیان

دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد

در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد

قتلگاه

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی

در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی

گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی

گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی

شلوغی گودال

مثل گیسوی در همت دیدم

ناگهان پیکر تو در هم شد

نانجیبی به قصد کشتن تو

از روی اسب سمت تو خم شد


بدنت روی خاک صحرا …

 

بدنت روی خاک صحرا بود

دور تا دور تو پر از نامرد

نه فقط شمر هر کس آنجا بود

از سر حرص زخمی ات میکرد

 

محمد حسن بیات لو

 

طوفان اشک

این زندگی بدون تو معنا نمیشود

هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود


طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه

بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود

روضه ی گودال

بر پیکر تو به نیت حد می زد
بی آنکه کمی شود مردد می زد

دکمه بازگشت به بالا