شعر گودال قتلگاه

غریب و خسته ای

غریب و خسته ای

غریب و خسته ای جان می دهد به گودی گودال

و خواهری که به سر میزند به گودی گودال

چه ازدحام عظیمی گرفته دور و برش را

چه محشری که به پا میشود به گودی گودال

حرامیان همه جمع اند تا سرش ببرند و …

سپاه هلهله سر میدهد به گودی گودال

و لشکری به تماشای دست و پا زدنش بود

که ناگهان کسی میرسد به گودی گودال

رسید و نیزه ای زد تا صدای ناله نیاید

و تیر را به کمان میکند به گودی گودال

حرام زاده ای دیگر رسید و پیکر بی جان

دچار کمی جا میشود به گودی گودال

به پشت سینه ی او تا نشست صورت ماهش

به زیر خاک فرو میرود به گودی گودال

سری به نیزه بلند است در برابر خواهر

خدا کند که نباشد سر برادر خواهر
فرشید یارمحمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا