شعر گودال قتلگاه

دیدم از دور

دیدم از دور اخا پیکرت افتاد به خاک
گونه ی راست خوش منظرت افتاد به خاک

سر

قلم به دست گرفتم روان شوم تا سر

به نام حضرت معشوق, اسم انشا؛ سر

مسیر روضه از این جا به سمت شش گوشه ست

فرات , علقمه, گودال, دست سقا, سر

گودال قتلگاه

ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد

زیر خروارِ نی و سنگ تنت پنهان شد

بسکه مبهوت جمال احدیّت بودی

که در آوردن پیراهن تو آسان شد

غارت…!

دشمن مجال پا زدنت را گرفت و برد
یعنی حسین های تنت را گرفت و برد

چه میخواهی از او …

مرد میخواهد به پای روضه بنشیند , که شد

صحبت از جسمی تکیده , لحظه های آخرش

نیزه و شمشیر وتیر و سنگ باشد جای خود

چکمه ای بر سینه و رگهای خشک حنجرش

نوک نیزه

شمر آهسته صدا زد: جگرت می سوزد?

عضو عضو بدنت, بال و پرت می سوزد

خس خس سینه که نه , زمزمه ای از پاییز

برگ ریزان شده از پا به سرت , می سوزد

تیر از سینه تو رد شده گویا , که چنین

با تکان دادن دستت , کمرت می سوزد

سر خونین تو را بر نوک نیزه زده ام

تا ببینی که چگونه ثمرت می سوزد

وای..در تیر رس چشم حرامی دیدم

معجر  دخترکان حرمت می سوزد

قاسم افرند

واویلا

کربلا محشر کبری شده است واویلا

خون جگر حضرت زهرا شده است واویلا

گوش در گوش همه لشگریان میگفتند

پسر فاطمه تنها شده است واویلا

خانه خرابی زینب

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

دل های عرشیان همه در تاب و در تب است

اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی

خورشید من بدون تو هرروز من شب است

شکستند …

ای وای از آن دمی که آیینه ها شکستند

وقتی دل شما را در کربلا شکستند

وقتی که بیعت خود تنها برای درهم

یک عده کوفیان آدم نما شکستند

به عزت و شرف لا اله الا الله

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

عزیز فاطمه از اسب بر زمین افتاد

قسم به اشهد ان لا اله الا الله

همین که خورد زمین مادرش رسید از راه

بین گودال بلا

ای برادر تو ز پا افتاده ای؟
بین گودال بلا افتاده ای؟

چیزی نمانده است …

چیزی نمانده است , سبکبال تان کنند
چیزی نمانده است,که بد حال تان کنند

دکمه بازگشت به بالا