شعر گودال قتلگاه

گودال

در این شبها دلم سامان ندارد

به جز ذکر علی درمان ندارد

کجا از درگه مولا روم من

که این جود و کرم پایان ندارد 

آخرین نگاه

 

آرام تر بـرو که توانی نمانده است

تا آخرین نگاه زمانی نمانده است

بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!

یک لحظه بعد از تو نشانی نماندهاست

بماند بقیه اش …

کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش

مرده است احترام … بماند بقیه اش

 

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش

مقطع الاعضا

همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد

غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد 

آن چناننیزه فرو رفت میان تن او

در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد 

گوشه ای در ته گودال

دل پر از زخم , نفس زخم , رگ حنجرزخم

گوشه ای در ته گودال لب حنجر زخم

آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده

پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم

شلوغی گودال

 

بمان که روشنی دیده ترم باشی

شبیه آینه ای در برابرم باشی

هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است

بمان که مایه ی دلگرمی حرم باشی

تشنه بود

تشنه بود و به خاکها خونش

از رخ و گونه و جبین میریخت

یکنفر خنده کرد به تشنگی اش

پیش او آب بر زمین میریخت

نوای وا عطشا

چگونه صبرکنم رفتن تورا بینم

نوای واعطشا گفتن تورا بینم

در اینطرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»

جواب……هلهلهدشمن تورا بینم

قاری من…

لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟

قاری من چقدر صدایت عوض شده

 تشریف تو به دست همه سنگ داده است

اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده

چقدر نامرتبت کردند

ته گودال پیکری مانده ؟!

که بگویم برادری مانده  ؟!

گفت بهتر که از جلو نبرید

بی گمان راه بهتری مانده

به زیر سم ستوران

به زیر سم ستوران چه بیکران شده ای

مگو به من که چرا خواهرم کمان شده ای


ز روی نیزه ی عدوان ببین اسارت من …

برای بدرقه اما چه ناتوان شده ای

هزار رنج و بلا

وقتیکه باد سرد و سیاهی وزیده شد

درکربلا هزار بلا آفریده شد

 

یک ذرههم ز عاطفه بویی نداشتند

حتیگلوی اصغر ما هم دریده شد

 

دکمه بازگشت به بالا