چیزی نمانده است , سبکبال تان کنند
چیزی نمانده است,که بد حال تان کنند
شعر گودال قتلگاه
چقدر بر سر نیزه خدا خدا کردی
در آسمان که نشستی, مرا دعا کردی
به کربلا نرسیدم ؛ قضا شده بودم
در این “نمازِ محرم” مرا ادا کردی
با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند
جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند
من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را
بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند
خون ریخت , قلوه سنگ به روی سرم که خورد
زینب دوید , روی زمین پیکرم که خورد
برخاستم مقابل آنها بایستم
نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد