شعر شهادت حضرت عباس (ع)

قمر افتاد

خبر پیچید سقا بهم پیچید
کنار خیمه ها آقا بهم پیچید

عمود

همین که نام بلندش کنار من پیچید

میان هر دو جهان اعتبار من پیچید

شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید

ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید

چشمه ی توحید

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت

کوهی از غم

روی اینپشت شکسته کوهی از غم ریخته

برسرم بیتو برادر خاک عالم ریخته

زود پیداکردمت ٬اینقدرها هم سخت نیست

پیکرت رادیده ام٬ در راه کم کم ریخته

حیف شد …

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!

تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد

تن پاشیده

این چه ماهی ست که خون صورت او پوشیده ؟

این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیده ؟

این چه سروی ست تبر خورده شکسته ساقه ش ؟

این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیده ؟

ابالفضلم

ابالفضلم چرا اینگونه هستی

علمدارمچرا از پا نشستی

شکایتدارم از تو ای برادر

چراپشت برادر را شکستی

 

بعد از تو

(( بعد از تو آب, معنی دریاشدن نداشت))

گُم بود در خجالت و پیداشدن نداشت

بی بوی رویت ای مهِ یکتای هاشمی

(( شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت))

به لب تشنه ی او

از سینه ی نیزه ها گذر می کردی

مانند علی سینه سپر می کردی

از خیمه که بانگ العطش می امد

تا ساحل علقمه خطر می کردی

غیرت الله

درد ناموس استخوان سوز است

فکر ناموس خانمان  سوز است

اگر از اولیای حق باشی

غم ناموس سخت جان سوز است

ناز این دلبر

ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد

نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد

 

 تیغ کافیست, ترنج از سرراهمبردار

 مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد

جواب با نیزه

که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه

و کرده کار جهان را خراب با نیزه

که چشمهای شما را خمار کرد ای مرد

و برده است از این خیمه خواب با نیزه

دکمه بازگشت به بالا