شش ماه راه آمد که راه غم بگیرد
شش ماه آمد بر دلش مرهم بگیرد
اما رسیده مجلس ماتم بگیرد
جایی که دلها را غم عالم بگیرد
شعر وروديه كربلا
خیمه بر دوشم ولی من را کجا آوردهای
وای بر زینب مگو که کربلا آوردهای
آمدی تا قتلگاهت تا کنارت دق کنیم؟
آه میبینی چهها بر روزِ ما آوردهای
عشق یعنی بی کرانی که کرانش زینب است
عشق خورشید است اما آسمانش زینب است
عشق یعنی آن ظهوری که شکوهش از علی است
عشق یعنی آن نمازی که اذانش زینب است
نگرونم به جون خودت قسم
چه کنم؟ خیلی برات دلواپسم
وقتی گفتی کربلا، دلم گرفت
جوری که بالا نمیاد نفسم
بیا برگردیم و آوارهم نکن
بگو من خوابم و بیدارم نکن
بیا برگردیم از این صحرا بریم
من گرفتارم , گرفتارم نکن
حسین آمد و حق را به کربلا آورد
برای ناله نی غم به نی نینوا آورد
همین که قطره اشکش به خاک ها افتاد
به خاک غم زده کربلا شفا آورد
از سر صبح دلم داره می لرزه
چه اضطرابی داره خواهرتو
کم بشه مویی از سرت می میرم
تو رو به من سپرده مادرتو
خدا کند نشود خیمه ای بنا اصلا
در این مکان نشود آتشی رها اصلا
خدا کند نرسد دست بادها حتی
به بندهای نقاب سکینه ها اصلا
با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن
عباس جان, سه ساله ی ما را پیاده کن
با احتیاط بار حرم را زمین گذار
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار
ای حضرت غریب من ای آشنای من
ای کعبه معظمه ی کربلای من
زانو بگیر تا به زمین نازلم کنی
رحلی گذار تا برسد آیه های من
بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد
ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد
این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا
در بند دام دلبری دیگر بیفتد
دست بر خاکت زدم جانِ مرا آتش زدی
با غمت لبهایِ خندانِ مرا آتش زدی
ای زمینِ کربلا..آرام تر من زینبم…
با همین حسّ ات تو دستانِ مرا آتش زدی