اینجا کسی فکـرِ مُدارا نیست برگرد
دلواپـسی من که بـیجا نیست برگرد
هر سو نَظَر انداختم چیزی به غیر از…
سر نیزه وُ شمشیر پیدا نیست برگرد
اینجا کسی فکـرِ مُدارا نیست برگرد
دلواپـسی من که بـیجا نیست برگرد
هر سو نَظَر انداختم چیزی به غیر از…
سر نیزه وُ شمشیر پیدا نیست برگرد
رنگها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم
صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دلنگران است بیا برگردیم
تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت
امروز میان تو و حربن ریاحی …
تاصحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت
شده این جمله جوابِ چه خبر کرب و بلا ؟!
“صاحب کرب و بلا آمده در کرب و بلا”
از مدینه سفر عشق , شد آغاز … ولی
آمده حکم , که پایان سفر کرب و بلا
کـاروانی آمده
کــهکـشـانی در زمینی آســمانی آمده
خاک می بالَد به خویش
چون به خـیرِ مقدمِ عَرشْ آشیانی آمده
وای ! پیشِ چشمها
رسیدیم اینجا دل من تکان خورد
چه شد ناگهان محمل من تکان خورد
رسیدیم و طوفان رسیده ست حالا
چرا پرده محملم رفت بالا
طی شده منزل به منزل در هوای سوختن
نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن
هرچه میخواهد بیاید!باز عزت با من است
نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است
باید از داغ یار گریه کنید
مـثل ابـر بـهار گریه کنید
آمـده مـاه روضـه و ناله
با دلِ بی قرار گریه کنی
حسین, گیسوی با خون خضاب, دیده قدیم
به سمت صحنه ای آمد که خواب دیده قدیم
رها شد از زه, تیری که آب دیده قدیم
که او هر آنچه ببیند رباب,دیده قدیم
آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد
غربت نا باور تو خواهرت را میکشد
آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است
خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد
حجت قبول یوسف بی پیروهن حسین
حجت قبول کشته صدپاره تن حسین
آقا کجا سزای تو آوار بودن است
آه ای غریب خسته دور از وطن حسین