شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟
گفتی:قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو, چشمم به در بُوَد

خاطرات زیارتی هرچند از نظر غالباً نخواهد رفت

خاطرات زیارتی هرچند
از نظر غالباً نخواهد رفت
آخرین بار که حرم رفتم
هرگز از یاد من نخواهد رفت

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده
تو آمدی و حاجت قلبم روا شده

اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است
اما حیا به چشم همه کیمیا شده

تمام لشکرشان غرق آه می کردم

تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم

ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم

بابا من از دنیای بی تو دل بریدم

بابا من از دنیای بی تو دل بریدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم

هر چند که دیر آمدی عیبی ندارد
شکر خدا امشب به دلدارم رسیدم

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید,دوباره میان خانه رسید

میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت,دل من به این بهانه رسید

گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه

گرفته بود دلش بی نهایت از ناقه
زمین که خورد رقیه به صورت از ناقه

مذاب شد جگرش در مسیر راه اما
نداشت هیچ زمانی شکایت از ناقه

بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم

بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم
خوردی تو چوب تر به لبم مشت میزنم

عاشق شبیه چهره ی معشوقه میشود
پس حق بده اگر به لبم مشت میزنم

بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد وقتی که دلتنگیم, بابا بیشتر می شد

بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد
وقتی که دلتنگیم, بابا بیشتر می شد
لفظِ کنیز و کعبِ نی, سیلی و چشم تر
شبهای من اینگونه ای بابا سحر می شد

اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم

اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم
به غیراز تو به کس گفتن غمم را عار می بینم

به لطف دست سنگین صورتم دیوار را بوسید
نمای چهره ام را قاب بر دیوار می بینم

دلتنگی مرا به تماشا گذاشته

دلتنگی مرا به تماشا گذاشته
آن کس که بر دلم غم بابا گذاشته

باور نمی کنم پدرم رفته بر سفر
اما برای من سر خود را گذاشته

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت

چه قدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت

دکمه بازگشت به بالا