دل من بابایی چش براهته
عمه میگه که خدا پناهته
بابا جون تنگه دلم زودی بیا
آرزوم دیدن روی ماهته
دل من بابایی چش براهته
عمه میگه که خدا پناهته
بابا جون تنگه دلم زودی بیا
آرزوم دیدن روی ماهته
عمه جان مثل پدر بود, خیالت راحت
پشت ما وقت خطر بود, خیالت راحت
خطبه می خواند به جان همه آتش می زد
عمه ام اهل شرر بود, خیالت راحت
تکامل دل زار من از کمال گذشت
سهسال طفل تو بودن, هزار سال گذشت
محال بود که آن خارها مرا نکشند
ولی به شوق تو جان من از محال گذشت
به نام کریمان و جانانه ها
مزین شده سر در خانه ها
غم تو به روی دلم سر گذاشت
که سر می گذارم به میخانه ها
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد
از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد
غروب روز دهم بود عمه ام افتاد
عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد
دست صبرم عاقبت سمت گریبان میرود
یا از این ماتم سوی زلف پریشان میرود
بی کسی تو مرا از پا در آورده حسین
خواهرت بهرت دو تا شیر نر آورده حسین
مجنونم خنده ی لیلامو میخوام
بی خوابم صدای لالامو میخوام
عمه پس کی سفرش تموم میشه
خسته ام من دیگه بابامو میخوام
کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید,دوباره میان خانه رسید
میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت,دل من به این بهانه رسید
منم مجنون و دلتنگت,تویی دلبر تویی لیلا
رسیدی کنج ویرانه,قرار این دل شیدا
در این ایام تنهایی,قسم بر جان بابایی
برای دخترت هرشب,تویی شیرین ترین رویا
به آشنا نگه آشنا نمی افتد؟!
چرا به ما گذر هل اتی نمی افتد؟!
قسم به سوره ی یس, به فجر و اعطینا
که لحظه ای دلم از تو جدا نمی افتد
همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار