مقتل نوشته دخترتان پیر می شود
در زیرِ چکمه هایِ سنان زیر می شود
مقتل نوشته آمدنت دیر می شود
از زندگیِ بی تو پدر سیر می شود
مقتل نوشته دخترتان پیر می شود
در زیرِ چکمه هایِ سنان زیر می شود
مقتل نوشته آمدنت دیر می شود
از زندگیِ بی تو پدر سیر می شود
اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر
محتاج همند , چون دو عاشق
دختر به پدر , پدر به دختر
شام غمهاى من غمزده را اخر نیست
لاله اى همچو تن خونى من پرپر نیست
گوشه پلک گشا صورت من خوب ببین
شک نکن دختر تو پیر شده مادر نیست
با من و عمر ِکَمَم دست زمان بد تا کرد
موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد
دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب
چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد
آمدی با یک طَبَق با سر به شام آخرم
روشنی بخشیدی امشب بر دو تا چشم ترم
روی زانویت همیشه مینشستم,کو ؟ کجاست ؟!
دست هایت کو؟! چنین وضعی نبوده باورم !
اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر
محتاج همند , چون دو عاشق
دختر به پدر , پدر به دختر
از کینه ها گرفت کسی استخاره را
آتش کشید معجر و گوشه-کناره را
می سوخت تار و پودِ تنم٬ تا که عده ای
بردند از تو پیرهنِ پاره پاره را
روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى کنم
ناخوشى هارا عزیزم!با تو قسمت مى کنم
نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم
از ضعفِ دست بسته و پای شکسته ام
کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام
دیگر توان نمانده برایم که پا شوم
جان میدهم اگر که ز عمه جدا شوم
آمدی با سر آمدی… چه کنم؟!
بین تشت زر آمدی چه کنم؟!
هر دو دستم شکسته اما تو
با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!
پوشیه نیست سرو روم شدیداً زخم است
خسته ام بال پرستوم شدیداً زخم است
خوبی معجرم این بود که مویم نکشند
نزنی دست به گیسوم شدیدا زخم است
دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا
از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا