آمدی با یک طَبَق با سر به شام آخرم
روشنی بخشیدی امشب بر دو تا چشم ترم
روی زانویت همیشه مینشستم,کو ؟ کجاست ؟!
دست هایت کو؟! چنین وضعی نبوده باورم !
آمدی با یک طَبَق با سر به شام آخرم
روشنی بخشیدی امشب بر دو تا چشم ترم
روی زانویت همیشه مینشستم,کو ؟ کجاست ؟!
دست هایت کو؟! چنین وضعی نبوده باورم !
اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر
محتاج همند , چون دو عاشق
دختر به پدر , پدر به دختر
از کینه ها گرفت کسی استخاره را
آتش کشید معجر و گوشه-کناره را
می سوخت تار و پودِ تنم٬ تا که عده ای
بردند از تو پیرهنِ پاره پاره را
روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى کنم
ناخوشى هارا عزیزم!با تو قسمت مى کنم
نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى کنم
از ضعفِ دست بسته و پای شکسته ام
کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام
دیگر توان نمانده برایم که پا شوم
جان میدهم اگر که ز عمه جدا شوم
آمدی با سر آمدی… چه کنم؟!
بین تشت زر آمدی چه کنم؟!
هر دو دستم شکسته اما تو
با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!
پوشیه نیست سرو روم شدیداً زخم است
خسته ام بال پرستوم شدیداً زخم است
خوبی معجرم این بود که مویم نکشند
نزنی دست به گیسوم شدیدا زخم است
دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا
از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا
عمو عباس… سرم درد میکنه
عمو جون بال و پرم درد میکنه
شبا وقت خوابیدن کلافه ام
جای سنجاق رو سرم درد میکنه
((اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی))
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی
نیمه شب بود و خوب دقت کرد
که حواس کسی به آن ور نیست
نیزه دار سر پدر خواب است
پس حواسش به نیزه و سر نیست
بـارهـا افتـاده ام
زیرِ دست و پایِ خصم از دست و پا اُفتاده ام
بس که هِق هِق کرده ام
گـوشـه ی ویــرانه از شــور و نـوا اُفـتــــاده ام
قطره قطره روی خاک