درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر
چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر
گرچه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی
بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر
درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر
چون اثر کرده به پایم خار صحرا بیشتر
گرچه گل انداخته رویم ز سیلی ها ولی
بر تنم انداخته شلاق ها جا بیشتر
… و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد
کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد
سه ساله ای که تمام تنش کبود شده
دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد
ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت
شهر گناه حال و هوای خدا گرفت
با سر دوید سوی طبق طفل بستری
زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت
کودکی هستم درون مقتل بابا اسیر
مانده ام تنها میان این همه خیل کثیر
آمدم سوی پدر با حال زار و مضطرم
دیدم ای دل رفته بر قلب پدر هفتاد تیر
یک نیمه شب بهانهی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روی پدر پر گرفت و بعد
اما نیامده ز سفر مهربان او
یعنی دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
می ریخت لاله لاله غم از عرش محملش
هر دم رسید تا سر بابا مقابلش
چشمان نیمه جان و غریبش گواه بود
در آتش فراق پدر سوخت حاصلش
پیش طبق دق کردنم حتمی ست اما
در روضه مردن, اصل خوشبختی ست بابا
اما بگو از پیکرت کی سر بریده؟
درد یتیمی غصه سختی ست بابا
زینب بساط کاخ ستم رابه هم زده
زینب بروی قله عصمت علم زده
مثل حسین فاطمه محبوب قلب هاست
زینب درون سینه ماهم حرم زده
بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس وپلک ترم درد می کند
گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من؟
گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند