مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای
نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای
یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه
بریده است سرت شمر بی حیا ای وای
مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای
نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای
یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه
بریده است سرت شمر بی حیا ای وای
از بوی سیبسرخ طبق مرده جان گرفت
زخمی ترینیتیم خرابه توان گرفت
باران چشمهای رقیه شروع شد
از بس کهگریه کرد دل آسمان گرفت
چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
دشت و شب و طفل نابَلد ,واویلا
گر زجر حرامی برسَد ,واویلا
از صاحب روضه معذرت می خواهم
پهلوی رقیه و لگد ,واویلا
سیدمجتبی شجاع
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
پدر نداشت…برادر نداشت…ستاره نداشت
و گوشواره که هیچ, کاش گوش پاره نداشت
و دخترک که پر از آبله است حنجرهاش
توان برای تنفسی دوباره نداشت
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حکایت تو و آن فصل خشکسالی را
نمی شود که دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سئوالی را
قافله رفته بود و در خوابم
عطر شهر مدینه پیچیده
خواب دیدم پدر ز باغ فدک
سیب سرخی برای من چیده
گفتم عمویم هست او اما کتک زد
هرگاه آمد بر لبم بابا,کتک زد
وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک
آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد
بابا بیا کبوتر بی بال و پر شدم
بی آب و دانه مانده ام و مختصر شدم
تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست
از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم
اینجا که زخم از درِ هر خانهمیزنند
اینجا که بند بر پَر پروانه میزنند
خون میچکد ز گوشه چشمان خاکی ات
وقتی که پلک های غریبانه میزنند