از آن همه سپاه فقط آه مانده است
بر زینب اشک های شبانگاه مانده است
خواهر ببین که بی تکیه گاه مانده است
قدری نفس بزن چقدر راه مانده است
شعر مصائب اسارت كوفه
وقتی که از مقابل چشم ترم حسین
رفتی.شده ست مرگ خودم باورم حسین
با اینکه تازیانه پرم را شکسته است
اما هنوز دور و برت می پرم حسین
از خیمه همه اهل حرم را بردند
از پیش نگاهم جگرم را بردند
بستند تمام یاسها را به طناب
در بند اسارت پسرم را بردند
رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو
دنبال می کنم سرت از رد پای تو
این سنگ ها صدای مرا در می آورند
قرآن بخوان اگرچه گرفته صدای تو
بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است
سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است
نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او درد مختصر دارد
دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده
گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده
روشنگر است ناله پشت شرارها
چون آفتاب در همه روزگارها
روشن تراست ازهمه ی روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه شب زنده دارها
از دست نیزه دار دلم بارها شکست
از دختران تو چقدر دست و پا شکست
دروازه غلغله ست به دادم برس حسین
بین سروصدا کمرم بی صدا شکست
در کوفه داغ بر جگرم میگذاشتند
با چکمه پا به روی پرم میگذاشتند
حتی محله ی خودمان هم محل نداد
شاگردهام سر به سرم میگذاشتند
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم
آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
بعد از تو یاحسین…!حرم ازدحام شد
آثار غصه در جگرم ازدحام شد
این تکه های خیمه که معجر نمیشود
سقا کجاست؟! دور و برم ازدحام شد
سید نیما نجاری