باورت می شد ببینی خواهرت را یکزمان
دست بسته, مو پریشان, مو کنان,مویه کنان
باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ینامحرمان
باورت می شد ببینی خواهرت را یکزمان
دست بسته, مو پریشان, مو کنان,مویه کنان
باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ینامحرمان
شناختچشم تر عمه این حوالی را
شناختتک تک این قوم لا ابالی را
چقدرخون جگر خورد مرتضی شبها
زیادشان ببرد سفره های خالی را
بر روی نیزه بسته سر شیرخواره دید
هم سینه ی شکسته و هم گوش پاره دید
در قلب عشق تیزی شمشیر کِی کنند ؟
بیمار را به ناقه به زنجیر کِی کنند؟
این روزها بداهه سرا شده ام شاید هم…
سرگرم تماشای تو دنیا به سر نی
دنیا شده مجنون تو امّا به سر نی
از مشرق چشمان تو هفتاد و دو خورشید
این پشت بامها که تو را سنگ می زنند
دارند روی وجه خدا سنگ می زنند
با قصد خورد کردن عکس صفات حق
سوی تمام آیینه ها سنگ می زنند
تا میدهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
مرور متنِ کتاب شرافت زینب
وجود معجری از نور؛ پرده درپرده
دلیل محکم حکم قداست زینب
تازه رسیده ازسفر کربلا,سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
زمین کربلا و … وای زینب
نوای نینوا و …. وای زینب
سر هجده بنی هاشم ز کینه
به نیزه ها شده و وای زینب
گریه هایم اگر چه کاری نیست
چه کنم؟ غیر گریه کاری نیست
بعد عمری کنار هم بودن
می روی و مرا نگاری نیست
باور نمی کنم سفر بی تو را حسین
بی تو کشیده حرمت تا کجا؟ حسین
فرماندهی ارتش غم دیدگان منم
فرمانروای ارتش بر نیزه ها حسین
بر نیامد از تمنای لبش کامم هنوز
او به روی نیزه رفت و من به دنبالش هنوز
زینت دوش نبی مصطفی حقش نبود
بر زمین کربلا ماند پر و بالش هنوز