مردم لباس پاره ما خنده دار نیست
رأس شهید کرب وبلا خنده دار نیست
ازگریه رقیه (س) خجالت نمیکشید؟
اشک یتیم خون خدا خنده دار نیست
مردم لباس پاره ما خنده دار نیست
رأس شهید کرب وبلا خنده دار نیست
ازگریه رقیه (س) خجالت نمیکشید؟
اشک یتیم خون خدا خنده دار نیست
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
همچون درخت روشنی در هر کرانه
عبور قافله را بین شام می بینم
و در حوالی آن ازدحام می بینم
مگر چه چیز تماشایی است در اینجا
حضور این همه فرد بنام می بینم
چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟
تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه
چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من
به دستهای زن و طفل و مرد این کوفه
آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی مانده بال و پرم را
این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود
طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
نرفته یک غمی از دل, غمی دگر رسد از راه
ز خانهی دل تنگ و برو بیا بنویسم
پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات
دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات
جانی بده دوباره… به من نه به دخترت
تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات
وای از نگاه بی خرد بی مرام ها
بر نیزه بود جاذبه انتقام ها
بازی کودکانه اطفال گشته بود
پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها
چه قدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
خیزران بر لب تو می زند آتش بر دل
می کشم آه که این آه کشیدن دارد
جماعتی که به سر نیزه ها نظردارند
نشسته اند زمین, تا که سنگبردارند
یهودیان ز سر بام های خانه ی خویش
چه نقشه های پلیدی درون سر دارند