شعر محرم و صفر

گلوی نازک

هوهوی تیر امد و قلبی شکسته شد
چشمان شیرخواره فقط باز و بسته شد
از تند باد اتش تیر سقیفه ای
چشم حسین کاسه ی در خون نشسته شد

یا رضیع الحسین

از خواب ناز کودک من پا نمی شود
می خواستم که پا شود اما نمی شود

هاجر اگر دوید به زمزم رسید ، آه
سعی رباب ، ختم به دریا نمی شود

کبوتر بچه

از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم میبندم سرت عمامه ات را
آه ! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِ پرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

تشنه ای مادر

می دونم‌ تشنه ای مادر ولی من
به جز اشکِ چشام آبــــی ندارم
تو بازم‌ تشـــنه خوابت برده امّا
من از داغِ لبات خــــوابی ندارم

آه، ای مَردَم

روی دستان پدر بی‌تابیِ ما را ببین
لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین

رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده
آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین

تبسّم این طفل

در دست چاره سازِ جهان،راهِ چاره نیست
آن جا که جای طفـل،دگر گاهـواره نیست

باید به خــاک بِـسپُـردش ، تا ندیده اند
“در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست”

تماشات می کنم

شب ها به پای نیزه مناجات می کنم
وقتی به روی نیزه تماشات می کنم

هر روز ظهر مشک به دوشم ببین که آب
بین همه برای تو خیرات می کنم

رؤیایِ مادرانه

حس کرد در وجود خودش داغِ ناب را
رؤیایِ مادرانه پُر اضطراب را

بیتاب، اشک ریخته و غربت ِ پدر
از چشم های کوچک او برده خواب را

عروسِ برادرم

در زیرِ آفتاب ببین سوختی رُباب
خیره مَشو به آب ببین سوختی رُباب

شرمنده‌ام کنارِ تو از رویِ مادرم
شرمنده‌ات شدیم عروسِ برادرم

اطاعت کردم

دیدنی میشد اگر یار می آمد امروز
روشنی بخش شب تار می آمد امروز
خبر از یوسف گمگشته ی این شهر نداشت
هرکسی بر سر بازار می آمد امروز

عزیز الله

تو شدی محو من و آنچه خودت میدانی
من شدم عاشق این حال تو در مهمانی

اشتیاق تو به رفتن همه را حیران کرد
همه گریان و تو برعکس همه خندانی

ضربه پهلو

از کودکیش مثل پدر درد کشیده
همپای یتیمی چقدر درد کشیده

سخت است بفهمد که کسی درد کسی را
درکش نتوان کرد مگر دردکشیده

دکمه بازگشت به بالا