شعر محرم و صفر

بنت الحسین

پیکرش را کشید یک نامرد
سر او را گرفت دستی سرد
حس غیرت اجین شده با درد
خواهرش داد میزند برگرد

بگو چکار کنم

با سرت آمده ای داغ تنت را چه کنم
پس گرفتم سر تو،پیرهنت را چه کنم

شام تا کرببلایت شده بین الحرمین
سر در آغوش من اما بدنت را چه کنم

نقاشی غربت

روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى‌کنم
ناخوشی‌ها را عزیزم! با تو قسمت مى‌کنم

نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاىِ خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى‌کنم

گل میخک

ارثی ز یاس طایفه بی‌شک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم

بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم

روح فاطمه

انگار روح فاطمه در او دمیده بود
آیینه ای که دیده عالم ندیده بود
هنگام خواب در بغل عمه زینبش
دختر نگو بگو ملکی آرمیده بود

آمدم مانند حُر

خیره‌ام…از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر

باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم
جانِ من از شانه‌هایم تکیه‌گاهم را نگیر

پیک امام

انگار در بهشت خدا پا گذاشتیم
وقتی قدم به مجلس آقا گذاشتیم
 در این حسینیه شهدا صف کشیده اند
اینجامقدس است که ما پا گذاشتیم

امان

به نیزه‌دار بگو نیزه را تکان ندهد
به کودکی که به خوابِ خوش است جان ندهد
رُباب بندِ طناب و خدا کُنَد امشب
به این بُریده نفَس بچه را نشان ندهد

امان از دل زینب

تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید

حاجی کرببلا

لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت میکنم
جز حرم جایی روم احساس غربت میکنم
حاجت خود را اگر یک شب بگیرم میروم
“لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم”

غبار غم

خدا کند به دلت آب هم تکان نخورد
نشسته ام غباری به پلکتان نخورد

تو خوب باش فدای سرت، سر زینب
تو باش باغ دلم سیلی از خزان نخورد

کاروانی پر از نور

میرسد ناله و آه از طرف عرش خدا
شد حسینیه گریه همه ارض و سما
همه ی عالمیان غرق غم وشور و عزا
روضه خوان فاطمه وگریه کنش عالم ها
که رسید است حسین بن علی کرببلا

دکمه بازگشت به بالا