شعر محرم و صفر

شعر روضه حضرت رقیه (س)

دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا

از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا

عمو عباس کجایی

عمو عباس… سرم درد میکنه
عمو جون بال و پرم درد میکنه

شبا وقت خوابیدن کلافه ام
جای سنجاق رو سرم درد میکنه

روضه سه ساله

((اَصلا رقیه نه به خدا دختر خودت

یک شب میان کوچه بماند چه می کنی))

در بین ازدحام و شلوغی بترسد و

یک تن به او کمک نرساند چه می کنی

پشیمانم

من خطا کارم جفا کردم به تو اما ببخش
گرچه بد کردم – پشیمانم – مرا حالا ببخش

راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت
علتِ دلشوره ی زینب شدم من را ببخش

خیمه بر پا کن

 چشام صحرا رو دریا می کنم

وسط معرکه غوغا می کنم

روی این خاک با خدا وعده داری

من خودم خیمه تو بر پا می کنم

فراسوی جنت

:

سکنا میان اهل جهنم گزیده اند

قومی که از فراسوی جنت رسیده اند

پیش نگاه تند عرب ها برادران

ناز تمام دخترکان را کشیده اند

بنا نبود

بنا نبود بمانی غریب در صحرا
و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا

بنا نبود که تکیه به نیزه ات بزنی
مرا برای جهاد عظیم خط بزنی

به میدان میروند این دو برایت

به یا قدوس به یارب به زینب
عبادت میکند هرلب به زینب
خدارا دیده ام امشب به زینب
بدهکار است این مذهب به زینب

خیمه نَزَن

 

از این بیابان بوی غم می آید آری
دارد صـدایِ مـادرم می آید آری

مادر برایِ تو گرفتـه روضـه برگرد
یک دشت می بینم پُر از سَرنیزه برگرد

برگرد

 

اینجا کسی فکـرِ مُدارا نیست برگرد
دلواپـسی من که بـیجا نیست برگرد

هر سو نَظَر انداختم چیزی به غیر از…
سر نیزه وُ شمشیر پیدا نیست برگرد

بیا برگردیم

 

رنگ‌ها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم

صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دل‌نگران است بیا برگردیم

شکسته قامت او

به آه , دود دلش را به آسمان می‌داد
به سینه میزَد و تنها سری تکان می‌داد

شنید کرببلا….چشمِ او سیاهی رفت
فقط به این تنِ بی جان,حسین جان می‌داد

دکمه بازگشت به بالا