تا انتهای مرز جاده گریه کردم
این جاده را پای پیاده گریه کردم
کل مسیر از اشک هایم مست می شد
انگار چندین جرعه باده گریه کردم
تا انتهای مرز جاده گریه کردم
این جاده را پای پیاده گریه کردم
کل مسیر از اشک هایم مست می شد
انگار چندین جرعه باده گریه کردم
به زخمهای تنت چون اشاره می کردم
به دامن از مژه جاری ستاره می کردم
برای رفتنِ تا کوفه , داشتم تردید
به مصحف بدنت استخاره می کردم
دل چون مدائن در پی امداد می گردد
پلکی بزن ویرانه ها آباد می گردد
گاهی شکار عمراً بیاید سمت دام اما
گاهی خودش دنبال یک صیاد می گردد
سرت را پس گرفتم
همان عمامه ی پیغمبرت را پس گرفتم
به چه سختی ولیکن
ز دست حرمله انگشترت را پس گرفتم
بی شک فراق از یار را یعقوب می فهمد
در عمق آتش سوختن را چوب می فهمد
دل صیقلی باشد همیشه رونقش برجاست
این اصل را فیروزه ی مرغوب می فهمد
میخرم برجان خود دردوبلای روضه را
میکشم برصورتم دست شفای روضه را
پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را
از آتش نبودن تو شعله ور شدم
دنبال نیزه ی سر تو دربه در شدم
یک اربعین کنار سرت بر سرم زدند
با خنده های قاتل تو همسفر شدم
شمیم جان فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبر آید
پریدهام به هوایت پریدنی که مپرس
رسیدهام سر خاکت, رسیدنی که مپرس
اگرچه خم شدم اما کشید شانهی من
به دوش بار غمت را کشیدنی که مپرس
برگشته ام به کرببلا یا اخاالغریب
بی تو دگر فتاده ام از پا اخاالغریب
قدّم زغصه های تو شد تا اخاالغریب
بعد از تو نیست خیر به دنیا اخاالغریب
همسفر ! من ز شام آمده ام
تشنه ی یک سلام – آمده ام
پشت رو پوش پاره پاره ی خود
از دل ازدحام آمده ام