شعر محرم و صفر

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

بی دلیل اسمت در این پیکار ثارالله نیست

نینوا گرداب خون در راه دارد , ناخدا !

بگذران کشتی منجی را که لنگرگاه نیست

کشمکش بهر پیروهن نکنید

کشمکش بهر پیروهن نکنید

سر غارت بزن بزن نکنید

نیزه را داخل دهن نکنید

جسم اورا اگر کفن نکنید

بالای سرت رسید و دستش پر بود

بالای سرت رسید و دستش پر بود

از کندی خنجر خودش دلخور بود

مردی که پس از کشتن تو دردستش

  یک مقنعه و روسری و چادر بود

شاعر:محمدحسن بیات لو

عاقبت دشمنی از دور برت می آید

عاقبت دشمنی از دور برت می آید

آه ای گل چه بلائی به سرت می آید 

ته گودالی و هرم نفست سنگین است

ناله ی “واعطشا” از جگرت می آید

شاعر:محمدحسن بیات لو

تمام دشت به حالم نظاره میکردند

تمام دشت به حالم نظاره میکردند

به یکدگر پی غارت اشاره میکردند

برای بردن یک گوشواره ی ناچیز

حرامیان به خدا گوش پاره میکردند

شاعر:محمدحسن بیات لو

افتاده ای روی زمین و سر نداری

افتاده ای روی زمین و سر نداری

در این بیابان یک نفر یاور نداری

ازبس جراحت بر تنت جا خوش نموده

یک جای سالم در همه پیکر نداری

بغضی نشسته,راه گلو وا نمیشود

بغضی نشسته,راه گلو وا نمیشود
گفتم کمک بیاورم اما نمیشود

جا خوش نموده,کوشش من بی نتیجه ماند
این نیزه که ز زخم تنش پا نمیشود

افتاده ای روی زمین و سر نداری

افتاده ای روی زمین و سر نداری
در این بیابان یک نفر یاور نداری

ازبس جراحت بر تنت جا خوش نموده
یک جای سالم در همه پیکر نداری

روضه خوان بر فراز منبر رفت

روضه خوان بر فراز منبر رفت

السلام علیک یا عطشان

روضه را بی مقدمه وا کرد 

السلام علیک یا عریان

بدنت روی خاک صحرا بود

بدنت روی خاک صحرا بود

دور تا دور تو پر از نامرد

نه فقط شمر هرکس آنجا بود

از سر حرص زخمی ات میکرد

میروی پشت سرت این دل من جا مانده

میروی پشت سرت این دل من جا مانده

 قدری آهسته که فرمایش زهرا مانده

بس که سرگرم تماشای تو بودم دیدی؟

 همه ی دشت به من گرم تماشا مانده

دستان باد موی تو را شانه می کند

دستان باد موی تو را شانه می کند

خون بر دل پیاله و پیمانه می کند

از داغ جانگداز جبین شکسته ات

زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند

دکمه بازگشت به بالا