تویی که قبله ی اولاد مرتضی بودی
تویی که فاطمه شهر کربلا بودی
حرام بود نگاه به سایه ات حتی
تو یادگار پیغمبر خدا بودی
شعر محرم و صفر
حالا که غیر از چشمهای تر نداری
تنهای تنها ماندی و یاور نداری
بگذار تا زینب لباس رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت لشگر نداری
بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند
عاقبت از روی مرکب شاه را انداختند
نیزه ها قرآن حق را تکه پاره کرده اند
صفحه هایش را به زیر دست و پا انداختند
خوردی زمین , مقابل زهرا به قتله گاه
بیــن حرامـــیان
ماندی غریب و یکّه و تنها به قتله گاه
کردنــد دوره ات
در عصر جمعه , لشکرِ اعدا به قتله گاه
قلبِ خـــدا شکست
من بمیرم چرا کفن نداری
ای یوسفِ من پیرُهن نداری
من اومدم تا که ببوسم تورو
اما دیدم سر تو بدن نداری
نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشمهای من
که با تو حرف میزند نگاهِ من به جای من
بیا و از مدینه ات کبوترانه پر بزن
به سالهای سال بعد: عراق, کربلای من
عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست
بی دلیل اسمت در این پیکار ثارالله نیست
نینوا گرداب خون در راه دارد , ناخدا !
بگذران کشتی منجی را که لنگرگاه نیست
کشمکش بهر پیروهن نکنید
سر غارت بزن بزن نکنید
نیزه را داخل دهن نکنید
جسم اورا اگر کفن نکنید
بالای سرت رسید و دستش پر بود
از کندی خنجر خودش دلخور بود
مردی که پس از کشتن تو دردستش
یک مقنعه و روسری و چادر بود
شاعر:محمدحسن بیات لو
عاقبت دشمنی از دور برت می آید
آه ای گل چه بلائی به سرت می آید
ته گودالی و هرم نفست سنگین است
ناله ی “واعطشا” از جگرت می آید
شاعر:محمدحسن بیات لو
تمام دشت به حالم نظاره میکردند
به یکدگر پی غارت اشاره میکردند
برای بردن یک گوشواره ی ناچیز
حرامیان به خدا گوش پاره میکردند
شاعر:محمدحسن بیات لو
افتاده ای روی زمین و سر نداری
در این بیابان یک نفر یاور نداری
ازبس جراحت بر تنت جا خوش نموده
یک جای سالم در همه پیکر نداری