شعر شهادت حضرت رقيه (س)شعر محرم و صفر

باباجان

با سر رسیدی بی سر گودال باباجان
ار ذوق دارم میروم از حال بابا جان

حس میکنم جا خوردی از وقتی مرا دیدی
راحت بگو در صورتم بابا چه ها دیدی

پا تا سرم را بعد تو غمها عوض کرده
آن دختری که داشتی خیلی بد آورده

یادت میاید شانه و موی کمندم را
دربین دختر بچه ها قد بلندم را

شانه به غارت رفت مویم سوخت درهم شد
قدم دم خیمه به زیر چکمه ها خم شد

یادت می آید چشمهایم آسمانی بود
کارم فقط در پیش تو شیرین زبانی بود

حالا ببین خونمردگی چشمهایم را
لکنت زبان و لرزش بین صدایم را

یادت میاید بازوی من بوسه گاهت بود
هرروز طاق ابروی من بوسه گاهت بود

شلاق ها پییچیده محکم دور بازویم
حالا رد انگشتری مانده به ابرویم

یادت میاید دست بوست میرسیدم من
بین حیاط خانه دائم میدویدم من

نه لب برایم مانده تا که بوسه بردارم
نه میدوم! از بس پدر درد کمر دارم

یادت میاید که ستاره گوش من کردی
روز تولد گوشواره گوش من کردی

پاره شده در وقت غارت لاله ی گوشم
شد گوشواره آلت قتاله ی گوشم

یادت میاید بود پشت پرده ها جایم
با دستهای خود حنا بستی به پاهایم

چشم تو روشن بین هربازار میگردم
انگار خلخالی زجنس خار پا کردم

یادت می آید ای پدر زهرای تو بودم
پیش همه انسیه الحورای تو بودم

در کوچه ی بن بست سیلی بی هوا خوردم
روی شتر از پیرزن ها من عصا خوردم

یادت میاید چند معجر داشتم روزی
یک چادر گلدار بر سر داشتم روزی

بازور چادر را کشیدند از سرم بابا
یک آستین پاره میشد معجرم بابا

یادت می آید عزت شاهانه مارا
امنیتی که بود دور خانه مارا

اینجا خرابه درمیان دید انظار است
جایی که میخوابیم ما نزدیک بازار است

یادت میاید حرمت ناموس حیدر را
دور و بر عمه عمو عباس و اکبر را

امروز ما زنها میان مردها رفتیم
اصلا نمیگویم به تو بابا کجا رفتیم

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا