چهره ی اهل حرم ازغمت افروخته است
از بهم ریختگی ات دل من سوخته است
هر چه کردم نشد از خاک تکانت بدهم
تیر انگار تنت را به زمین دوخته است
شاعر:محمد حسن بیات لو
چهره ی اهل حرم ازغمت افروخته است
از بهم ریختگی ات دل من سوخته است
هر چه کردم نشد از خاک تکانت بدهم
تیر انگار تنت را به زمین دوخته است
شاعر:محمد حسن بیات لو
میخرم بر جان خود درد و بلای روضه را
میکشم بر صورتم دست شفای روضه را
پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را
بیا که اشک بریزیم در حسینیه
که خیمه گاه حسین است هرحسینیه
به احتضار که افتادم آن دم آخر
به هیچ جا نبریدم مگر حسینیه
گفت من بمیرم ای مظلوم
چه کسی منع ِ چاره ات کرده؟
بی کفن یوسفم در این صحرا
چه کسی پاره پاره ات کرده؟
ناقه ها میروند من باید
کودکان تورا سوار کنم
نه على اکبر(ع) است نه عباس(ع)
من خودم را بگو چکار کنم؟
نوای عاشقی از کیست اینچنین اینجا
نشسته قطره ی آبی روی جبین,اینجا
بروبه سمت خیام ای امیرلشگر عشق
نشسته اند دو نامرد در کمـیـن اینجا
تیرها از همه سو روی سرش می ریزد
چه قدَر سخت همه بال و پرش می ریزد
با شتابی که سه شعبه به سویش می گیرد
حتم دارم که دو چشمان ترش می ریزد
عمود خوردی و سرو صنوبرم پاشید
صدا زدی که بیا کاسه ی سرم پاشید
همینکه تا برسم قطعه قطعه ات کردند
قد بلند امیر دلاورم پاشید
شور یکپارچه در معرکه ای غالب شد
نوبت ماه علی بن ابی طالب شد
ماه از خیمه خود در طلب باران رفت
ابرها را همه پس زد طرف میدان رفت
تا کی به تمنای وصال تو علمدار
اشکم شود از هر مژه یک عمر پدیدار
آهنگ غمِ «العطش » شاپرکی را
در کرب وبلا میشنوم از در دیوار
آبرو دار عرش اعلایی
یاغیوراً وخَیْرَتِ الباقی
کوه مردانگی , ابالغیره
السلامٌ علیک یا الساقی
حتی تصور غم دنیا بدون تو
آتش کشید بر جگر ما بدون تو
چیزی بگو به خاطر بابای مضطرت
جانش رسیده است به لبها بدون تو