شعر محرم و صفر

شعر مدح و مرثیه سیدالشهدا (ع)

لیله ی قدر ِ چشم تر اینجاست

چون خدا هم که تا سحر اینجاست

 قبر شش گوشه ای که خوابیده؛

زیر پای پدر, پسر, اینجاست

شعر شهادت حضرت عباس (ع)

گر به سوی تو بیایم حرمم را چه کنم؟
گر برِ خیمه بمانم صنمم را چه کنم؟
از غمت شوکه شدم, ساکتم و مبهوتم
مانده ام بعد دمم باز دمم را چه کنم؟

شعر روضه حضرت علی اصغر (ع)

شهید کربلا باب الحوائج
کرم کن بر گدا باب الحوائج
دلیل آن تو بودی گر که ارباب
شده خون خدا,باب الحوائج

دوبیتی شهادت حضرت علی اصغر (ع)

پریده رنگی و زردی علی جان

برای خود شدی مردی علی جان

چنان از گریه خسته شد تن تو

به نیزه خواب خوش کردی علی جان

شعر روضه حضرت علی اصغر

بعد روز دهم به هر مجلس

راوی و روضه خوان شدی بانو

من چه گویم؟ که در کلام حسین

“بهترینِ زنان” شدی بانو

خاطره ی پیرهن

چقدر خاطره مانده به روی پیرهنت

فضای دشت شده پر ز بوی پیرهنت

چقدر جاذبه دارد حوالی گودال…

چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت

رقیه خاتون سلام الله

تو گفته ای که روضه برایت به پا شود

از کربلا به  شام حسینیه وا شود

تاریخ از حماسه ی تو قد کشیده است

باور کنم که قد بلند تو تا شود ؟!

شهزاده علی اصغرعلیه السلام

از خدا آمده ام تا به خدا می جنگم

از بهشت آمده و  کرب و بلا می جنگم

در تنم ظرفیت اکبر لیلا شدن است

بی زره در صف مردان خدا می جنگم

کجایی که

کجایی که ببینی غم گرفتم
عزاداری برا تو کم گرفتم
کجایی که ببینی دم گرفتم
هنوزم معجرو محکم گرفتم

کاروان قبیله ی دریا

از میان غباری از اندوه

از دل ریگهای صحرا ها

کاروانی ز راه آمده بود

کاروان قبیله ی دریا

 

تا که پرسید از مدینه بشیر

کیست درشهرتان بزرگ شما

همه  گفتند بیت ام بنین

هست در کوچه ی بن الزهرا

عصر آن روز

همه جا در نظرم دعوا بود

پیش چشمان ترم دعوا بود

عصر آن روز که رفتی بابا

همه جا دور و برم دعوا بود

شد هیاهو همه جا فهیمدم

سر ذبحت پدرم دعوا بود

سر انگشتر تو بابا جان

در مسیر گذرم دعوا بود

عمّه نگذاشت بفهمم در شام

سر مو های سرم دعوا بود

سر گهواره اصغر همه جا

سوخت بابا جگرم, دعوا بود

عمّه ام گریه کنان دید سر

معجر شعله ورم دعوا بود …

همه جا دور سرم تاریک است

همه جا دور و برم تاریک است

بعد از آن روز که سیلی خوردم

همه جا در نظرم تاریک است

با سرت آمده ای امّا حیف

آه , چشمان ترم تاریک است

دست من خورد به زخم سر تو

دست من نیست حرم!!! تاریک است

همه جا از نوک نیزه دیدی

حال و روز سفرم تاریک است

جستجوی لب تو سخت شده

همه جا دور سرم تاریک است ..

چشم من چشمهء دریا شده است

چشم تو منظر غم ها شده است

سر تو در دل ویرانهء من

مثل خورشید چه زیبا شده است

یک سر و این همه زخم تازه

صورتت مثل معمّا شده است

ای پدر دختر تو چون سر تو

سر هر کوچه تماشا شده است

خوش به حال من بیمار که باز

درد من با تو مداوا شده است

خوش به حال من دل سوخته که

دامنم مأمن بابا شده است

خواهرت گفت که خیلی مثل

مادرم حضرت زهرا شده است

شاعر: وحید محمدی

آمدم تا گریه کنم

آمدم تا به تن بی سر تو گریه کنم

بر تو جای پدر و مادر تو گریه کنم

خوب در خاطره ام یاد تو جا خوش کرده

آمدم بر نگه آخر تو گریه کنم

دکمه بازگشت به بالا