شعر محرم و صفر

شعر روضه حضرت علی اصغر

بعد روز دهم به هر مجلس

راوی و روضه خوان شدی بانو

من چه گویم؟ که در کلام حسین

“بهترینِ زنان” شدی بانو

خاطره ی پیرهن

چقدر خاطره مانده به روی پیرهنت

فضای دشت شده پر ز بوی پیرهنت

چقدر جاذبه دارد حوالی گودال…

چقدر نیزه شده خیره سوی پیرهنت

رقیه خاتون سلام الله

تو گفته ای که روضه برایت به پا شود

از کربلا به  شام حسینیه وا شود

تاریخ از حماسه ی تو قد کشیده است

باور کنم که قد بلند تو تا شود ؟!

شهزاده علی اصغرعلیه السلام

از خدا آمده ام تا به خدا می جنگم

از بهشت آمده و  کرب و بلا می جنگم

در تنم ظرفیت اکبر لیلا شدن است

بی زره در صف مردان خدا می جنگم

کجایی که

کجایی که ببینی غم گرفتم
عزاداری برا تو کم گرفتم
کجایی که ببینی دم گرفتم
هنوزم معجرو محکم گرفتم

کاروان قبیله ی دریا

از میان غباری از اندوه

از دل ریگهای صحرا ها

کاروانی ز راه آمده بود

کاروان قبیله ی دریا

 

تا که پرسید از مدینه بشیر

کیست درشهرتان بزرگ شما

همه  گفتند بیت ام بنین

هست در کوچه ی بن الزهرا

عصر آن روز

همه جا در نظرم دعوا بود

پیش چشمان ترم دعوا بود

عصر آن روز که رفتی بابا

همه جا دور و برم دعوا بود

شد هیاهو همه جا فهیمدم

سر ذبحت پدرم دعوا بود

سر انگشتر تو بابا جان

در مسیر گذرم دعوا بود

عمّه نگذاشت بفهمم در شام

سر مو های سرم دعوا بود

سر گهواره اصغر همه جا

سوخت بابا جگرم, دعوا بود

عمّه ام گریه کنان دید سر

معجر شعله ورم دعوا بود …

همه جا دور سرم تاریک است

همه جا دور و برم تاریک است

بعد از آن روز که سیلی خوردم

همه جا در نظرم تاریک است

با سرت آمده ای امّا حیف

آه , چشمان ترم تاریک است

دست من خورد به زخم سر تو

دست من نیست حرم!!! تاریک است

همه جا از نوک نیزه دیدی

حال و روز سفرم تاریک است

جستجوی لب تو سخت شده

همه جا دور سرم تاریک است ..

چشم من چشمهء دریا شده است

چشم تو منظر غم ها شده است

سر تو در دل ویرانهء من

مثل خورشید چه زیبا شده است

یک سر و این همه زخم تازه

صورتت مثل معمّا شده است

ای پدر دختر تو چون سر تو

سر هر کوچه تماشا شده است

خوش به حال من بیمار که باز

درد من با تو مداوا شده است

خوش به حال من دل سوخته که

دامنم مأمن بابا شده است

خواهرت گفت که خیلی مثل

مادرم حضرت زهرا شده است

شاعر: وحید محمدی

آمدم تا گریه کنم

آمدم تا به تن بی سر تو گریه کنم

بر تو جای پدر و مادر تو گریه کنم

خوب در خاطره ام یاد تو جا خوش کرده

آمدم بر نگه آخر تو گریه کنم

همگی گریه کنید

برغم زینب کبری همگی گریه کنید

اربعین گشته وحالا همگی گریه کنید

ناله زدحضرت زهرا همگی گریه کنید

بهراین روضه عظمی همگی گریه کنید

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

ای اذان پر از نماز حسین

جا نماز همیشه باز حسین 

نام سبزت, اقامه‌ی زهرا

زندگی‌ات ادامه‌ی زهرا

مثل بیت‌الحرام, یا زینب

واجب الاحترام, یا زینب

ذکر ایاک نستعین لبم

آیه‌های تو همنشین لبم

حضرت مریم قبیله‌ی ما

آیه اللهِ ما, عقیله­ی ما 

ما دو آیینه‌ی مقابل هم

جلوه‌های پر از تکامل هم

بال یکدیگریم, در همه جا

تا خدا می‌پریم, در همه جا

ای حیات دوباره‌ی هستی

زینت گوشواره‌ی هستی

پر من بال من کبوتر من

سایه‌بان همیشه‌ی سرِ من

پیش‌تر از همه رجز خواندی

بیشتر زیر نیزه‌ها ماندی

تو ابالفضل در برابرمی

تو حسین دوباره‌ی حرمی

عصمت الله, دختر زهرا

آن زمانی که آمدیم این­جا

چشمت­هایت سپیده‌ی ما بود

پای تو روی دیده‌ی ما بود 

از برایم تو خواهری کردی

خواهری نه که مادری کردی

به تو ام الحسین باید گفت

محور عالمین باید گفت

آفتاب غروب خیمه‌ی من

ضلع گرم جنوب خیمه‌ی من

ای پریشانی به دنبالم

التماس کنار گودالم

ای فدای غرورِ دلخور تو

در نگاه فرار چادر تو

صبح فردای بعد عاشورا

ده نفر از قبیله‌های زنا

روی شن‌ها تن مرا بستند

نعل تازه به اسب‌ها بستند 

بدنم را به خاک تن کردند

مثل یک لایه پیرهن کردند

یک نفر فیض از حضورم برد

یک نفر نیز در تنورم برد

ای ورق‌پاره‌های تا خورده

زائر این زمین جا خورده

رنگ و روی شما پریده نبود

بال‌های شما بریده نبود

بعد یک انتظار برگشتی

سر ظهرِ قرار برگشتی

ماه رفتی و هاله آمده‌ای

یاس رفتی و لاله آمده‌ای

از چه داری به خویش می پیچی

نکند بی سه ساله آمده‌ای؟ 

ای غریب همیشه تنهایم

آفتاب نجیب صحرایم

پیش چشمان خیره‌ی مردم

صبح دلگیر روز یازدهم

دختران مرا کجا بردی؟

اختران مرا کجا بردی؟

ای مناجات خسته حرف بزن

ای نماز شکسته حرف بزن

با من از خارهای جاده بگو

از اسیریِ خانواده بگو

از کبودی دست‌های عرب

از تماشای بی‌حیای عرب 

راستی از سفر چه آوردی؟

غیر از این چند سر چه آوردی؟

آن پرت را بگو که پس دادند؟

معجرت را بگو که پس دادند؟ 

آن شبی که کنارتان بودم

میهمان بهارتان بودم 

دخترم در خرابه‌ای که نخفت

درِ گوشم چه چیزها که نگفت

حال از این نگات می‌پرسم

از همین چشم­هات می‌پرسم

ای وقار شکسته‌ی عباس

اقتدار شکسته‌ی عباس

سر بازار ازدحام چه بود؟

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

 

علی‌اکبر لطیفیان

 

کاروان اربعین

کاروان داشت میرسید از راه , دل زینب در التهاب افتاد

تا که چشمِ ستاره های کبود , به سرِ قبرِ آفتاب افتاد 

کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود 

به مرورِ غمِ خودش که رسید , کم کم از مرکبِ شتاب افتاد 


چل روز می‌شود که …

چل روز می‌شود که شدم جبرئیل تو

ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

چل روز می‌شود که فقط زار می‌زنم

کوچه به کوچه نام تو را جار می‌زنم 

دکمه بازگشت به بالا