شعر محرم و صفر

پیغمبری دیگر

از خیمهبیرون آمده پیغمبری دیگر
پیغمبری دیگر که دارد کافری دیگر

جبرییل هم دیگر همان جبرییل سابق نیست
در محضرش می آید اما با پری دیگر

دو دیده ام

دو دیده ام به کنارت پر از قمر کردند
ز تیغ و نیزه تنت را چه مختصر کردند

عطای دلبر

کم نیست گدا اگر کرم بسیار است

تا هست عطای دلبرم بسیار است

از سفره ی با برکت دستان کریم

هر قدر به خورجین ببرم بسیار است

زینب

زینباز سوی شام برگشته

یابه بیت الحرام برگشته

پیعرض سلام برگشته

وه!چه با احترام برگشته

اربعین تو رسیده است

اربعین تو رسیده است وز راه آمده است

خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است

زینب از وادی شام آمده چشمت روشن

از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن

دست خالی

زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست

ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست 

نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما

کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست 

عباس اگر نبود…

از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی

 دل کنده ام ولی زتنت با چه زحمتی

میخواستم به پات سرم را فدا کنم

 اما به خواهر تو ندادند مهلتی

ای بوریا نشین…

رهم پیرهنکه ماند برایم بدن نداشت

هم پیکرتو روی زمین پیرهن نداشت

ای بی کفنبرادرم ای بوریا نشین

 این چادرملیاقت خلعت شدن نداشت؟

گرگ تنت را دریده است…

یک اربعینگذشته و زینب رسیده است

 بالایتربتی که خودش آرمیده است

 یا ایهاالغریب سلام ای برادرم

 ای یوسفیکه گرگ تنت را دریده است

بزم عزا

پرچمسیاه هیئت ما را بیاورید

زنجیر های بزمِ عزا را بیاورید

حال و هوای شعر به کلی عوض شده است

از نو ردیف و وزن هجا را بیاوید

از تماس تازیانه

از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود

صحنه را عباس اگر می دید بی شک مرده بود

تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمه ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود

در این سفر

دراین سفر ببین که به پای اراده ام

بالو پری که داشتم از دست داده ام

ازبوی دود چادر آتش گرفته ام

بسیارروشن است که پروانه زاده ام

دکمه بازگشت به بالا