شعر محرم و صفر

با حرمت آشنا

دل دست ما که نیست, اسیر شما شده

از لحظه ای که با حرمت آشنا شده…

خواب و قرار را دگر از دست داده است

ذکرش مدام کرب و بلا, کربلا شده

لب های او

لب های او جز ناله آوایی ندارد

دیگر برایش خنده معنایی ندارد

اکنون که اینجا آمدی باید بگوید

جز این خرابه دخترت جایی ندارد

اربعین آمد

اربعین آمد دلا امروز زینب خسته است

آمده بر کربلا امروز زینب خسته است

در کنار مرقد شش گوشه بنت المرتضی

گویی افتاده ز پا امروز زینب خسته است

روی قبرم بنویسید

روی قبرم بنویسید که دور از وطنم

جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم

بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد

بنویسید  شبیه پدرم بی کفنم

یک اربعین نبودم …

من پیربودم و ز غمت پیر تر شدم

در شام وکوفه در پِیِ تو خون‌جگر شدم

از کربلابه کوفه و, از کوفه تا به شام

با دستِبسته خون‌جگری در به در شدم

هر طور بود آمدم

هر طوربود آمدم اینجا گمان نبود

اصلاًاُمیدِ آمدنِ کاروان نبود

من زینبمنه زینب وقت وِداعمان

زینب بهزیر جامه اش این داستان نبود

یادش بخیر

یادش بخیر روز و شبم با حسین بود

ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود

پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود

وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود

با پای زخمی اش

با پای زخمی اش جلوی سر , بلند شد

آهی کشید و ناله ی دختر بلند شد

عمه رسیـد و زیر بغل هـاش را گرفت

جانش به لب رسیده و آخر بلند شد

شبیه مهر و تسبیح

شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد

غم چشمان تو دارد به روی باده می افتد

دو چشمم مات این راهست شاید زود برگردی

ز هجرت اشکهای من به روی جاده می افتد

با سر افتادم زمین

با سر افتادم زمین

آنقدر رم کرد ناقه آخر افتادم زمین

دستهایم بسته بود

سعی کردم تا نیفتم بدتر افتادم زمین

می خواست پدر, برگردد

دو قدم رفته و, می خواست پدر, برگردد

سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد

شوق دیدار پسر می کشدش از میدان

ظاهرا از سرِ تکلیف, نظر برگردد

بال و پرم شکست

بال و پرم شکست ولی نهضت تو ماند

این قامتم خمید ولی عزّت تو ماند

گیسوی من سپید شد و روی من کبود

تا پرچم ولایت تو هیبت تو ماند

دکمه بازگشت به بالا