من پیربودم و ز غمت پیر تر شدم
در شام وکوفه در پِیِ تو خونجگر شدم
از کربلابه کوفه و, از کوفه تا به شام
با دستِبسته خونجگری در به در شدم
من پیربودم و ز غمت پیر تر شدم
در شام وکوفه در پِیِ تو خونجگر شدم
از کربلابه کوفه و, از کوفه تا به شام
با دستِبسته خونجگری در به در شدم
هر طوربود آمدم اینجا گمان نبود
اصلاًاُمیدِ آمدنِ کاروان نبود
من زینبمنه زینب وقت وِداعمان
زینب بهزیر جامه اش این داستان نبود
یادش بخیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود
پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود
وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود
با پای زخمی اش جلوی سر , بلند شد
آهی کشید و ناله ی دختر بلند شد
عمه رسیـد و زیر بغل هـاش را گرفت
جانش به لب رسیده و آخر بلند شد
شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد
غم چشمان تو دارد به روی باده می افتد
دو چشمم مات این راهست شاید زود برگردی
ز هجرت اشکهای من به روی جاده می افتد
با سر افتادم زمین
آنقدر رم کرد ناقه آخر افتادم زمین
دستهایم بسته بود
سعی کردم تا نیفتم بدتر افتادم زمین
دو قدم رفته و, می خواست پدر, برگردد
سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد
شوق دیدار پسر می کشدش از میدان
ظاهرا از سرِ تکلیف, نظر برگردد
بال و پرم شکست ولی نهضت تو ماند
این قامتم خمید ولی عزّت تو ماند
گیسوی من سپید شد و روی من کبود
تا پرچم ولایت تو هیبت تو ماند
رفتند کربلا و مرا جا گذاشتند
روی دلم دوباره همه پا گذاشتند
تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است
گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند
خواهری شد نیمه جان این روز ها
بی سپاه و پاسَبان این روز ها
نیست بین شامیا ن انسانیت
کودکان بی خانمان این روز ها
رانده ام از دیده ی مجروح امشب خواب را
میهمان دیده کردم تا سحر مهتاب را
گرچه بی فیض از حضور یار بودم مدتی
کرده ام آرام با یادش دل بی تاب را
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم
از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم
یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای
از انحنای قد کمانش که بگذریم