شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

اِبنُ الکرم

به نام نامیِ شیرجمل به نامِ حسن
قیام کرده شجاعت به احترام حسن
رسیده پرتو نوری ز اوج بامِ حسن
کشیده باده ی خود را به سمت جامِ حسن

در این پیاله “شرافت” به جوش می آید
صدای غیرت قاسم به گوش می آید

زره به پیکر اِبنُ الکرم،عبایش شد
طنین سبز “حسن جان” نوای نایش شد
خروش رزم علی،بانگ ربنایش شد
بلای ازرق شامی و بچه هایش شد

دوباره زنده نموده است یاد حیدر را
به چار ضربه بهم ریخت ‌چار پیکر را

ز هُرم غُرّشِ قاسم،گلو به وجد آمد
ز آب چشم ترِ او وضو به وجد آمد
ز شربت عسل او سبو به وجد آمد
ز رزم بی مثل او عمو به وجد آمد

همان دمی که دمِ تیغ او به ازرق خورد
حسین وقت تماشای او چه حظی بُرد

خیال کن که قناری به در خورَد..،سخت است
بلند‌مرتبه‌طفلی نظر خورد سخت است
هزار نیزه فقط یک نفر خورد..،سخت است
تنی که بی زره باشد تبر خورد سخت است

حروف حلقیِ او را به آه بندش کرد
رسید نیزه و از روی زین بلندش کرد

امان ز سنگ مهیبی که خورد بر دهنش
گرفت تیغ حرامی به بال پر زدنش
ز بس که مرکبِ شامی گذاشت پا به تنش
شبیه موم عسل حفره حفره شد بدنش

فرات کوچک این دشت،قَدِّ دریا شد
به زیر سم عدو قد کشید..،رعنا شد

حساب کن که سرِ نیزه ای قطور شود
نفس نفس زدنِ راحتت،به زور شود
تنی که هر طرفش فرش صد عبور شود…
گمان نمی کنم آن جسم جمع و جور شود!

چگونه در بغلش جسم را مهار کند
حسین با بدنی له شده چکار کند!

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا