شعر محرم و صفر

جسم پریشان

لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند

همه دیدند شده خون جگرم می خندند

نخل امید مرا چون که ز ریشه کندند

دور تا دور تن گل پسرم می خندند

رد پا

بس که شمشیر تنم خورد ز پا افتادم

ای عمو جان به کنارم تو بیا افتادم

جای قاسم همه شب دامن پر مهر تو بود

باورت نیست ببینی به کجا افتادم

حالا که راهِ آب

حالا که راهِ آب دگر وا نمیشود

حالا که چاره ای به تو پیدا نمیشود

حالا که مشکِ ساقی لب تشنه پاره شد

بین دو نهر قطره مُهَیّا نمیشود

رفتی سفر

رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو

دق می کند بعد از تو و آب آور تو

پای برهنه سر برهنه روی ناقه

منزل به منزل من به دنبال سر تو…

حیف است

دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…

سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

با دلهره کنون که بغل می کنی مرا

یعنی فراق , با دل مضطر جدا شدن

نیزه پشت نیزه

با نیزه روی زخم تو مرهم گذاشتند

جسم تو را به خاک چه در هم گذاشتند

من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را

بس نیزه پشت نیزه و بر هم گذاشتند

که خورد

خون ریخت , قلوه سنگ به روی سرم که خورد

زینب دوید , روی زمین پیکرم که خورد

برخاستم مقابل آنها بایستم

نگذاشت ضرب تیغ به بال و پرم که خورد

گل پسران زینب

 آورده ام نذر علی اکبرش کنم

نذر علی نشد سپر حنجرش کنم

گل های باغ زندگی ام را یکی یکی

نذر دهان خشک علی اصغرش کنم

بیا برگردیم

کربلا منتظر ماست(۱) ….. بیابرگردیم !!

به خدا محشر کبری ست بیا برگردیم

چه کنم شور عجیبی به دلم افتاده

دیده ام چشمه ی دریاست بیا برگردیم

طلیعه ی محرم

بر مشامم می رسد بوی محرم ای خدا

ترسم از این است محرم را نبینم ای خدا

شکر نعمت نعمت ام افزون کند حالا بگو

من چگونه شکر این غم را نمایم ای خدا

جنس درهم

فصل نبوغ گریه کنان ات محرم است

آری محرمی که پر از غصه و غم است

در پای روضه های شما ای امام اشک

حتی اگر که جان بدهم باز هم کم است

قاعده ی کوفی

اینجا دگر از بیعت و یاری خبری نیست

دیگر خبر از لشگر چندصد نفری نیست

وقتی که بیایی ز سفیرت اثری نیست

از او زره و خود و عبا و سپری نیست

 

دکمه بازگشت به بالا