شعر محرم و صفر

دردم این است

 

دردم این استعمو نیز در این قافله نیست

مثل من پایکسی پر شده از آبله نیست

 

گفتم از منبرنی آیه توحید نخوان

سنگ ها منتظرو خواندن تو بی صله نیست

 

بهانه های زدن

اینجا بهانه های زدن جور می شوند

کافیستزیر لب پدرت را صدا کنی

کافیستیک دو بار بگویی گرسنه ام

یاناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی

بماند بقیه اش …

کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش

مرده است احترام … بماند بقیه اش

 

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش

مقطع الاعضا

همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد

غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد 

آن چناننیزه فرو رفت میان تن او

در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد 

شب تار

مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم

گرد شمع رخ تو از همه بی کار شوم

تا که دیدم بدنت زیر سم اسبان رفت

گفتم آیم به کنار بدنت زار شوم

در گوشه ی خرابه

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها

“با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد” 

گوشه ای در ته گودال

دل پر از زخم , نفس زخم , رگ حنجرزخم

گوشه ای در ته گودال لب حنجر زخم

آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده

پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم

سنگ های بی احساس

جماعتی که به سر نیزه ها نظردارند

نشسته اند زمین, تا که سنگبردارند 

یهودیان ز سر بام های خانه ی خویش

چه نقشه های پلیدی درون سر دارند 

باورت می شد …

باورت می شد ببینی خواهرت را یکزمان

دست بسته, مو پریشان, مو کنان,مویه کنان 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ینامحرمان 

بیچاره زینب …

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب

از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی ورنه محال است

بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب

از فرط ضعف

از فرط ضعف, دست به دیوار برده ام

در کودکی شیبه زنی سالخورده ام

چشمان کوچکم دگر تار می روند

از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام

رد پای بابا

کسی نشان دهدم رد پای بابا را

جدا کند ز تنم تیغ و خار صحرا را

ز فرط تشنگی و ضربه های پی در پی

گمان کنم که نبینم طلوع فردا را

دکمه بازگشت به بالا